دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

۲۴ مطلب با موضوع «مسائل دانشجویی» ثبت شده است

ایشان همان دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام هستند که آقا او را الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان دانستند و در پیام شهادتش نوشتند:
«نوشتجات شهید عزیز را مکرر خوانده و هر بار بهره و فیض تازه‌ای از آن گرفته‌ام.
این را باید بزرگترین فرآورده انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سالها سلوک و ریاضت، به دست آورده و به کار بسته‌اند...»
product.name

او یکی از شهدایی است که داستان زندگی‌اش یک فصل از #کتاب آقازاده‌ها را تشکیل داده است. (خرید کتاب)

 

شهید ناصرالدین باغانی
نام پدر: اصغر

محل تولد: قم

تاریخ تولد: 1346

سال ورود به دانشگاه: 1364

رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ

تاریخ و محل شهادت: 11/12/1365 شلمچه

عملیات : کربلای 5

سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد . با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.پدرش نماینده دوره اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید.ناصرالدین در شاخه جوانانحزب جمهوری مشغول فعالیت شدو در این مدت چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد .با سپری کردن دوره دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) پذیرفته شد. خودش میگفت:من دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) را به دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان مبارک آقا اباعبدالله(علیه‌السلام)  گرفتم.  از عملات بدر در جبهه حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در   ۲۱/۱۲/۱۳۶۵ به شهادت رسید.

دستنوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است. 

 

زندگینامه مفصل شهید ناصرالدین باغانی

ناصر الدین در هشتم شهریور ماه ۱۳۴۶ در یک خانواده روحانی چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در شهر خون و قیام قم سپری کرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان ملی شهاب و امیر کبیر قم به پایان رسانید. در همین ایام روخوانی قرآن کریم را به اتفاق برادر بزرگتر و خواهرش در خانه و درمحضر پدر آموخت. سپس کلاس اول راهنمایی را که مصادف با اوج انقلاب بود در مدرسه دین و دانش قم گذارند. در پس فرمان امام قدس سره به روحانیون در بدو ورود معظم له به شهر قم برای رفتن به شهرستانها و آماده کردن مردم برای دادن رای به نظام جمهوری اسلامی و رفتن پدرش به سبزوار برای اداره اینگونه امور ناصر هم با اعضای خانواده در سال ۱۳۵۸ به سبزوار منتقل و سال دوم راهنمایی را در مدرسه دکتر فاطمی گذراند. آن سال اوج تبلیغات منافقان و بعضاً معلمان منافق گونه بود. ناصر در آن سال بارها به مجادلات لفظی با طرفداران و مبلغان منافقان پرداخته و آنان را مجاب یا محکوم می‌کرد به حدی که از بحث در حضور او پرهیز می‌کردند. با انتخاب پدرش به نمایندگی مردم سبزوار در اولین دوره مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۵۹ با اعضای خانواده به تهران منتقل شد. سال سوم راهنمایی را در مدرسه فیضیه تهران و دوران نظری را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی در خیابان آذربایجان تهران گذراند. در خلال این مدت با شرکت در جلسات درس قرآن و عضویت در واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی بر غنای معنوی و سیاسی خود افزود. چهار بار در مسابقات قرائت و تجوید قرآن جایزه گرفت. از وقتی که توان به دست گرفتن اسلحه را پیدا کرد در پادگان امام  حسین u به فرا گرفتن فنون رزم پیاده پرداخت. پس از تکمیل فراگیری، در سال چهارم دبیرستان سه ماه داوطلبانه به کردستان رفت و در سقز به دفاع از حریم اسلام پرداخت. سه ماه هم در خوزستان بود با این خاطر، به حال استعداد سرشار، در امتحانات نهایی با معدلی نزدیک به ۲۰ تحصیلات متوسطه را به پایان برد.
در آزمون سراسری شرکت کرد و در «رشته حقوق دانشگاه تهران» با رتبه خوب قبول شد. همچنین در آزمون «دانشگاه امام صادق u» شرکت کرد در آنجا هم قبول شد و به من اظهار می‌داشت، پدرجان خیلی‌ها هستند که به دانشگاه تهران می‌روند ولی همه به دانشگاه امام صادق u نمی‌روند ولی من دانشگاه امام صادق u را انتخاب می‌کنم.
ناصر به حفظ قرآن هم همت گماشته و ۲ جزء اول قرآن را حفظ کرده بود. از نظر اخلاق و آداب اسلامی در حد والایی بود. بچه‌های مدرسه و دانشگاه همه از او راضی بودند و در خانه هم نهایت ادب و احترام را نسبت به دیگران داشت و کارهای خانه را بدون توجه به اینکه برادران دیگرش هم هستند، انجام می‌داد. شبهای جمعه همواره در جلسات قران و روزهای جمعه در نماز جمعه شرکت می‌کرد. در بسیج مسجد هم همکاری و کمک می‌نمود و به جرﺃت می‌توان گفت پیرو راستین خط امام بود.
با شنیدن سخنرانی امام در آغاز سال ۱۳۶۵ که فرمودند: «جبهه رفتن بر هر کاری مقدم است.» به جبهه شتافت و گردان حبیب بن مظاهر از لشکر محمد رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌واله)شرکت جست. به خاطر خلوص و قدرت بیان و بینش دینی قوی، تبیلغیات گردان به او سپرده شد. مدتی خدمت کرد، ولی به این کار قانع نشد. تبلیغات را رها کرد و در دسته رزمی شرکت جست.
در آغاز «عملیات کربلای ۵ » در شلمچه در خط مقدم هر دو بازوی او ترکش خورد و پای او را با گلوله زدند. بنابراین به پشت جبهه منتقل شد. در بیمارستان نکویی قم کارمداوای مقدماتی او را انجام دادند. سپس به تهران منتقل شد. شش تا هفت هفته به او استراحت دادند و گفتند، حداقل دو هفته باید در بیمارستان بستری باشد. ولی او اظهار داشت با توجه به کمبود تخت بیمارستانی و مشکلات اینجا، من چرا تخت بیمارستان را اشتغال کنم، در خانه استراحت کرد و به مداوای زخمهایش ادامه داد. کمی که بهتر شد، یک هفته را با همراهی مادرش به زیارت مرقد مطهر حضرت رضا u» شتافت و در ضمن با همه فامیل و ارحام در سبزوار دیدار کرد.
پس از بازگشت در حالی که نیمی از مدت استراحتش باقی بود، مجدداً در اعزام بیستم بهمن ماه ۱۳۶۵ به جبهه شتافت. به او گفته شد صبر کن تا بهبودی کامل پیدا نمایی; ولی پاسخ داد: «بودن من در جبهه مؤثرتر از اینجاست. گردان ما باید بازسازی شود.»و رفت.
در مصاحبه‌ای که تبلیغات گردان با او انجام داده، اظهار داشته است: «در چهار عملیات شرکت داشته‌ام. عمیات بدر، کربلاهای یک و چهار و پنج» سرانجام در وصیتنامه‌ای که در چهارم اسفند ماه ۱۳۶۵ در ارودگاه کرخه نوشته اظهار داشته است: «من دانشگاه امام صادقu» را به دانشگاه امام حسین u تبدیل کردم و مطمئنم که امام صادق u به این تبدیل راضی است و مدرک قبولی را از دست آقا ابا عبدالله u گرفتم».
ناصر در صبح روز ۱۱/۱۲/۱۳۶۵ و در ادامه عملیات کربلای ۵ در خط مقدم جبهه، در حالی که برای خاموش کردن تیربار دشمن از سنگر بیرون پریده بود، به دیدار معبود شتافت و در حالی که ۱۹ بهار از عمر کوتاه و پربرکتش گذشته بود،با لباس خونین رزم که به جای کفنش بود، در روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ در قطعه ۲۴ بهشت زهرا نزدیک سردار شید اسلام شهید دکتر چمران و دیگر فرماندهان چهره در خاک کشید و به دیگر شهدای اسلام پیوست.
یا کوکباً ما کان اقصر عمره
و کذاتکون کواکب الاسحاری

وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی

 

بسم الله الشهداء و الصدیقین
«الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانالله» «واجعل لنا مصابیع الهدی و سفن النجاه و جعلنا من حزبه فان حزبه هم المفلحون واجعنا من جنده فان جنده هم الغالبون «... و قال الست بربکم قالوا بلی و قال الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدومبین» (الاعراف /۴۳)
«اشهد ان لا اله الا انت و ان محمداً عبدک و رسولک وصفیک و حبیبک و ان علیاً ولیک و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری.» «الهی انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین فاغفرلی کل ذنب اذنبته و کل جرم اجرمته» ربنا اغفرلی ولوالدی و للمؤمنین و المؤمنات یوم یقوم الحساب. »
این جانب ناصر الدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوندیم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم. سخنم را درباره عشق آغاز می‌کنم:
ما را به جرم عشق مؤاخذه می‌کنند. گویا نمی د‌انند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق، خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی، عشق به پستان مادر را به من یاد دادی. اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی‌کرد. پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم. اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدیم، اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد; یعنی عشق به تو. فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها عشقهای دروغین است. فهمیدم که «لاینفع مال و لابنون». (الشعراء / ۸۸) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود، «یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه و ...» (عبس / ۳۶ – ۳۴)
 پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می‌کرده‌ام عاشق تو هستم، اشتباه می‌کرده‌ام. این تو بوده‌ای که عاشق من بوده‌ای و مرا می‌کشانده‌ای. اگر من عاشق تو بودم، باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام. ولی باز به راه مستقیم آمده‌ام. حال می‌فهمم که این تو بوده‌ای که عاشق بنده‌ات بوده‌ای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده‌ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای، تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی. بنده را چه که عاشق تو بشود. (عنقاشکار کس نشود دام بازگیر)
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه‌ دادی تا سرانجام من گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم که با پای خود آمده‌ام، وه چه خیال باطلی ! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی ،به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک. تو کریم بودی و من لئیم. تو جمیل بودی و من قبیح. تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از اینهمه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکم‌تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه  آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه‌ای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز می‌کردی و مرا سر می‌گرداندی. پیاله‌ام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه دیگر کردم. اما پیاله‌ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه‌ای دیگر از شراب عشقت به سر می‌برم. ای عاشق من، ای اله من، پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی، حال که به من رسیده‌ای، چرا کام دل برنمی‌گیری؟ تو که از بیع و شر اء متاع عشق دم می‌زدی، چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته‌ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی  و اگر بدانم که پیالهام را پر نمی‌کنی پیاله را خود می‌شکنم و متاعم را به آتش می‌کشم. تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی
به آهی گنبد خضرا بسوزم                    جهان را جمله سر تا پابسوزم
بسوزم یا که کاری را بسازی                            چه فرمایی بسازی یا بسوزم

اما شهادت چیست؟

آنگاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند و محو تماشای رخ یار می‌شود، آن هنگام  را جز شهادت چه نام دیگر می‌توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد به سوی دشمن حق می‌رود وملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله بر می‌آورد و پا به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای  می‌شکفد آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟
شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. آی آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه  شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید بر خود بگیرد. شهید در این دنیا پیش از اینکه به خون بتپد، شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانند بشناسید و بفهمید، بعد از وصالشان نیز هرگز نمی‌توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید، شهید را می‌شناسید وگرنه آینه زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی‌کند که نمی‌کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهدا به حال شما غصه می‌خورند و از این در عجبند که چرا به فکر خود نیستید. به خود آیید. زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سرکوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید، نه برای ماندن در قفس. این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآیید.
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم                       رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

اما رهبرم!

ای که جان عالم به فدای تو باد. ای که همه عالم به فدای یک تارمویت. ای خمینی، ای «ذخیره الله للشیعه»، من خود را مدیون تو می‌دانم و سر و جانم را در طبق اخلاص گذاشته، فدایت می‌کنم.
تو همان مصباح هدایتی، تو همان سفینه نجاتی که «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» و تو حسین زمانی. تو بودی که در شب تاریک ظلم درخشیدی و با نورت دلهای تاریک ما را روشن کردی. تو بودی که به ما یاد دادی که تکلیف ما را سید الشهداu مشخص کرده است. تو بودی که به ما یاد دادی که هر که به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌واله)گرویده است، ماموریت استقامت دارد و ما درس شهادت را از تو آموختیم که تو خود پدر همه شهدایی. خدایا، عمر این چراغ هدایت را تا ظهور حضرت حجت صاحب العصر و الزمان حضرت مهدی(علیه‌السلام) طولانی گردان.

اما امت مسلمان و شهید پرور ایران

پیرو امام باشید; نه در حرف بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپارید و حرفهایش را بدون چون وچرا بپذیرید. و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(علیه‌السلام) در پرده غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید. اگر امام خود را شناختید، گمراه نمی‌شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید، نه از قلم و زبان منحرفان.
در این زمانه عده‌ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را ترویج می‌کنند. به عبارت دیگر مروج تز جدایی دین از سیاسیت هستند و می‌گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشت و رهبری کرد و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد ولی حالا باید برود گوشه حوزه‌ها و درس و بحث را ادامه دهد. این منحرفان را بشناسید و از صحنه انقلاب بدرشان کنید. اینها همانهایی هستند که با نامهای مختلف ولی با یک ماهیت، مطهری را شهید کردند. بهشتی را با تهمتها و فحشها ترور شخصیت و سپس با کینه شیطانی ترور فیزیکی کردند اینها همانهایی هستند که شیخ فضل الله نوری را بر سر دار کردند و شادی کردند. اینها همانهایی هستند که آقای خامنه‌ای را می‌کوبند. اینها همانهایی هستند که آقای رفسنجانی را ترور کردند.
اینان دشمن روحانیتند. روحانیت را نمی‌خواهند. می‌خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیندازند. اینان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد می‌آورند. فقه جدید می‌سازند. با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند.با لباس وحدت، تفریق وحدت می‌کنند. وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. اما می‌توانم موارد متعددی را بشمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده‌اند. آن وقت این را تحکیم وحدت می‌گویند۰ مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید.
جنگ با عوامل خارجی ﻣﺴﺄله سختی نیست. اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. ﻣﺴﺄله دیگر اینکه در مصایب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین» (البقره /۱۵۳) بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه. بهای بهشت سنگین است بهای بهشت کالای عشق است; یعنی خون. کربلا رفتن، خون می‌خواهد. این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است. پیام را شما بدهید; خون از ما.
بدانید که «ان الله یدافع عن الذین آمنو» (الحج / ۳۸) ما همه وسیله‌ایم. اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه‌ها همه چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید. هوای نفس را مغلوب کنید. برای خدا کار کنید. در کارها نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاء الله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. به خدا نزدیک شوید با انجام نوافل مخصوصاً نافله شب، صبر را پیشه خود کنید. بدانید امتهای پیش از شما هم سختی بسیار دیدند. با فساد و عوامل فساد به سختی مبارزه کنید. چون دشمن می‌خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همه رفیقان و دوستان و آشنایان که حقی بر گردن من دارند، طلب حلالیت می‌کنم و عاجزانه می‌خواهم که مرا حلال کنند; بلکه بار گناهم سبکتر گردد.

پدر و مادر عزیزم

می‌دانم که در طول زندگی‌ام نتوانستم حق شما را بخوبی ادا کنم، اما استدعا دارم برای من دعا کنید و بخواهید که شهادتم مقبول حضرت حق قرار بگیرد و بخواهید که خدا این قربانی را از شما بپذیرد. در این صورت من هم اگر حضرت حق اجازه دهد، شفاعت شما را می‌کنم. بدانید که خون من رنگینتر از خون علی اکبر امام حسین(علیه‌السلام)  نیست. من همه مانند یکی از شهدای دیگر. غم و اندوه به خود راه ندهید که نصرت خدا با شماست. بدانید که من از همان روز که قدم در این راه گذاشتم، روی ساکم نوشتم، «مسافر کربلا » و قصد کردم که اگر کربلا آزاد شود، شما را به کربلا ببرم. اما اکنون دو سال  و نیم از آن موقع می‌گذرد و هنوز به این آرزو نرسیده‌ام. هر موقع که در شهر ساک به دست راه میروم ، طرفی را که مسافر کربلا روی آن نوشته ام به طرف پایم می گیرم که کسی نبیند . چون از روی این امت شهید پرور و خانواده های شهدا خجالت می کشم . می ترسم مادر شهیدی این جمله را ببیند و ناراحت شود. هر چند به این آرزویم نرسیدم. اما این بار به نزد خود آقا ابا عبدالله(علیه‌السلام) می‌روم و در جوار اوﻣﺄوا می‌‌گزینم. مادرم این بار آخر که به تهران آمدم، برای اینکه از خجالتت در بیایم تو را به مشهد بردم و اگر میسر می‌شد، مطمئن باش که به کربلا نیز می‌بردمت. اما گویا خداوند چنین خواسته است که دیدار ما به روز قیامت در صحرای محشر بیفند، پدر و مادر و برادران و خواهرم بدانید بدون شما قدم به بهشت نخواهم گذاشت. بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری کنید که اجر خود را ضایع کنید. شما از این به بعد خانواده شهید هستید. طوری رفتاری کنید که در ﺷﺄن شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانه شهید می‌آید.
بدانید که من از دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام)  فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت، تخته سیاه گستره وسیع جبهه‌های حق علیه باطل،گچها خون و قلمها اسحله‌مان بود.
استادمان آقا ابا عبدالله الحسین(علیه‌السلام) بود که خود پدر شهید است و پسر شهید است و شهید است و برادر شهید است و عموی شهید است و دایی شهید است و تکلیف ما را هم او معین کرد و ما هم این تکلیف را انجام دادیم و قبول شدیم و هنگام امتحان استادمان بالای سرمان بود.
پدرم حسین وار بایست و مادرم زینب گونه مقاومت کن. خواهر و برادرانم چون کوه استوار بایستید. بدانید وظیفه همه ما شهادت در راه دوست است. ای کاش هزار جان داشتم تا هزار  مرتبه در راه دوست قربان می‌شدم. خود او به ما جان را داده است و خود او هم آن را از ما می‌خرد. خدا به همه شما اجر و صبر عنایت فرماید و شما را هم در جوار رحمت خود جای دهد که هر کس در جوار رحمت او جای گرفت، به فلاح و رستگاری رسید. بازاز شما پدر و مادر خوبم طلب حلالیت می‌کنم. برادرانم محسن، هادی و محمد، بدانید مسؤولیت برادر شهید بودن سنگین است. خیلی از کارهایی را که می‌کردید، دیگر نباید بکنید. باید تلاش و فعالیتتان را در راه خدمت به اسلام زیادتر کنید. شما هم باید خود را تعالی دهید تا شهید شوید. برادران کوچکترم هادی و محمد، درس خود را خوب بخوانید و خود را برای خدمت به اسلام،پرورش روحی و فکری دهید و بدانید با درس خواندنتان جلو پایمان شدن خون شهدا را می‌گیرید. از شما به خاطر راینکه برادر خوبی برای شما نبودم، حلالیت می‌طلبم و خواهر مهربانم، در شهادت من بی تا بی نکن، خود را چون زینب علیها السلام فرض کن و بدان که اجر زیادی نزد خداوند داری. سعید و مسعود خود را برای شهادت پرورش بدهید، همچنان که باغبان میوه را برای چیدن پرورش می‌دهد. بدان هر مرگی به غیر از شهادت در این زمان برای جوانان ننگ است. عار است که انسان در رختخواب بمیرد. مرگ سرخ بهترین مرگهاست. خواهرم، با شیر خود عشق حسین(علیه‌السلام) را به فرزندانت بیاموز. خود نیز زینب گونه باش و مرا هم به خاطر این که نتوانستم حقت را به شایستگی ادا کنم ببخش و حلال کن. در پایان از تمامی فامیل و آشنایان و همه و همه طلب حلالیت می‌کنم و اگر بنده نیز بر گردن کسی حقی داشتم، از آن گذشتم. امیدوارم که خداوند نیز با من چنین رفتار کند.
۲۱ روز روزه قضا دارم که در جبهه های حق علیه باطل بوده‌ام و نماز قضا یادم نمی‌آید که داشته باشم و اگر داشته باشم، به جا آورده‌ام. اما با وجود این، هر وقت که توانستید، برای من نماز بخوانید چون در نمازهایم نتوانسته‌ام حق نماز را اداء کنم واحتیاﻃﴼ از این مقدار روزه که ذکر کردم، بیشتر برایم روزه بگیرید. سهم امام چیزی برگردنم نمانده است و باز احیتاطاً مقداری برایم خمس بدهید. مقداری هم برای صدقه بدهید و آن چیزهایی که از من باقی مانده، نیز اختیارش با خود شماست. به امید دیدار در سرای باقی و در جوار رحمت حق در کنار آقا ابا عبدالله الحسین(علیه‌السلام) و فاطمه الزهراء علیها السلام از همه التماس دعا دارم.
۲۴ جمادی الاخر ۱۴۰۷ مطابق با ۴ اسفند ۱۳۶۵ ساعت۲۵/۹ دقیقه صبح اردوگاه کرخه والسلام علی من اتبع الهدی   ناصر الدین باغانی

دستنوشته‌های شهید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
«ان الله ﻳﺄمرکم ان تؤدوا اﻷمانات الی اهلها» (النساء / ۵۸)
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته‌ام از بدنم
 از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
 به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
بارالها! ای چراغ شبهای تارمن، ای نوربخش قلب تیره من، ای فریاد رس من، ای امید من، ای سجود من، ای رکوع من، ای که قیامم برای توست وای که سلامم بر روی ماه توست، ای مرا از چاه‌های ضلالت رهانیدی و به قله رفیع انسانیت رساندی، ای که تاج کرّمنا بر سر من نهادی، ای یار من، ای دلدار من، ای شاهد زیبای من، ای آگه از غمهای من، تو را شاهد می‌گیرم که تو شاهد و شهیدی، تو را شاهد می‌گیرم که من بنده تو بودم و اگر راهی غیر از راه تو پیمودم، نه از روی عصیان که از راه نسیان بود. مولای من، تو خود شاهد بودی که با آن همه گناه باز در خانه تو می‌آمدم و باز سر بر خاک می‌ساییدم. تو خود شاهد بودی که تو را دوست می د‌اشتم هر چند گاهی اسیر دامهای شیطان می‌گشتم. مولای من اگر خطا کارم، امید عفو بر درگهت دارم و اگر نبخشی ام، بر کرمت اعتراض دارم. اگر از من بپرسی که چرا گناه کردی، از تو می‌پرسم که چرا در عفو را باز کردی؟ اگر تو مرا عفو نکنی، چه کسی به آن سزاوارتر از تو خواهد بود؟ اگر برانیم، هرگز تو ظالم نیستی. مولا، هر چند می‌دانم که می‌بخشی‌ام، ولی باز می‌گویم اگر خواستی مرا عذاب کنی و اگر خواستی مرا در دوزخ قهرت بسوزانی،  زبانم را باز بگذار تا بتوانم از درون آتش با تو صحبت کنم و تو را بخوانم. ولی تو کریم‌تر از آنی که بنده خود را عذاب کنی. «هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته» به هر حال آمدم اما چه آمدنی؟ با کوله بار گناه و معصیت. مولا چه افراد پاکی را که از خود نرنجاندم. چه حقوقی را که از مردم ضایع نکردم. چه خطاها که نکردم. اما آمدم تا امانتت را پس بدهم. آن جان پاکی که به ودیعت نهاده بودی. از من مپرس که با این جان پاک چه کردم؟ چون در مقابل سؤال تو جوابی ندارم. این امانت را بگیر و سنگینی آن را از دوشم بردار . ای وای، ای وای، ای وای، ما همه امانتداریم. اما آیا می‌توانیم امانتمان را به سر منزل برسانیم یا نه؟
پدر و مادر عزیزم، من امانتم در دست شما. آیا نمی‌خواهید مرا به صاحب امانت برگردانید؟
برگردانید مرا که سخت از دوری صاحبم غمناکم. سخت دلم گرفته .چندی است که به فکر رفتن افتاده‌ام. اما یک سری بندهای گوناگون مرا از رفتن بازداشته است.
ای صاحب و مولای من                       بگشا تو بند از پای من
اماما! ای روح پاک خدایی، ای هادی ما، از تو می‌خواهم که شهادت بدهی بر اینکه ما کوفی نبودیم. شهادت بدهی که ما تو را تنها نگذاشتیم. وای وای بر آنها که دست از یاری تو کشیدند و برمنیت خود پرداختند. وای وای وای امت شهیدپرور، امت قهرمان هر چند که خود آگاهید، ولی «فان الذکری تنفع المؤمنین» (الذاریات / ۵۵). هیچ گاه دست از یاری امام و رهبری و ولایت فقیه برندارید.
بدانید آن زمان که ولی فقیه را تنها بگذارید، آن روز، روز شکست و نابودی شماست. و خدا نیاورد آن روز را. از تاریخ عبرت بگیرید. «فانظر کیف کان عاقبه المکذبین» (الزخرف / ۲۵) بدانید که دعوای ما بر سر ولایت فقیه است، روحانیت مبارز را تنها نگذارید اگر از روحانیت جدا شوید نابود می‌شوید.
حفظ کنید اسلام را و احکام اسلام را و حفظ اسلام مهم‌تر از حفظ احکام اسلام است. در این راه از دادن خون نهراسید که نمی‌هراسید. بدانید جهاد امتحان الهی است. بدانید مشکلات، امتحان الهی است. سعی کنید این امتحان را با موفقیت بگذارنید. در پایان از برادران و خواهرم و فامیل و آشنایان حلالیت می‌طلبم و از برادرانم می‌خواهم که راه مرا دنبال کنند و به فراموشی نسپارند.
ناصر الدین باغانی
۱۸/۸/ ۱۳۶۵

قطعات عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم
«والنخل باسقات لها طلع نضید»(ق/۱۰)
آن هنگام که خورشید پشت نخلها پنهان می‌شود و کم کم فروغ روحبخش خود را از پهنه آسمان آبی جمع می‌کند و با رفتن خویش نوید شب را می‌دهد،  به فکر فرو می‌روم. قدم در نخلستانها می‌گذارم.
نگاهم را به جایی در آن دور دستها می‌دوزم. علی u را به یاد می‌آورم. نماز شب علی u را به یاد می‌آورم، گوییا می‌بینم او را که در میان نخلها اشک می‌ریزد و معبود خود را می‌خواند. گوییا می‌شنوم صدای او را که با چاه درد دل می‌کند، گوییا می‌بینم او را که غذای یتمان را بر دوش می‌کشد. به خود می‌آیم. از کودکی تا به حال خود را به یاد می‌آورم، چیزی جز گناه نمی‌بینم. استغفار می‌کنم. ناگهان نخل سربریده‌ای را می‌بینم. او را خوب برانداز می‌کنم. با او سخن می‌گویم. اما جوابم را نمی‌دهد. دوباره صدایش می‌زنم. اما این بار بلندتر می‌گویم.
با من بگو ای نخل سربریده بر تو چه گذشت؟ با من بگو ای نخل سربریده که دشمن با تو چه کرد؟ ای نخل با من از استقامت بگو. ای نخل با من از پایداری دلاوران بگو. ای نخل با من از شهیدان نخلستان بگو که دشمن با مردمان زجر دیده چه کرد؟ ای نخل سربریده از چه سرت را بریدند؟ نکند چون تو صدای یا حسین u عاشوراییان را شنیده بودی، سرت را بریدند؟ آخر ای نخل تو که گناهی نداشتی... صحبتهایم تمام شده اما همچنان منتظر جوابم. در انتظار جوابی به سر می‌برم که ناگهان طنین روح بخش اذان به خدا می‌خواندم. آستینها را بالا می‌زنم. چند قدم به طرف بهمنشیر ساکت به جلو می‌روم و وضو می‌سازم.
دنیا برایم مثل یک زندان شده است.  درکوچه‌ها که راه می‌روم، دیوارهای کوچه مثل دیوارهای زندان است. انسانهای دیگر را که می‌بینم در این دنیای فانی مشغولند، دلم برایشان می‌سوزد. ولی قبل از همه دلم باید به حال خودم بسوزد که غرق گناهم. غرق معصیت خدایم. اما آنچه که مرا زنده نگه داشته، عشق به خداست و امید به لطف و کرم او. آنچه که مرا قربانی خواهدکرد، نیز عشق اوست. خداوند خود گفته است که:
ای بندگان من ناامید نشوید. «ادعونی استجب لکم» (غافر / ۶۰)
و من او را خواندم. بارها از او طلب شهادت کردم بارها سجده کردم. بارها ضجه زدم. بارها گریه کردم. حال می‌دانم که وقت رفتن رسیده وامیدوارم که چنین باشد. از لطف و کرم او نباید ناامید شد.
این دعاها سرانجام روزی به اجابت می‌رسد. مولا خیلی خوب است، خیلی زیباست. مولا خوب است.   مولا دوست داشتنی است و من ناراحتم، پشیمانم، که چرا تا به حال مولا را نشناخته بودم. هنوز هم نشناخته‌ام. هنوز هم سردرگم هستم. ولی خوب به لطف او امیدوارم. می‌دانم که روزهای آخر عمرم رسیده. می دانم که مولا دعایم را اجابت کرده و می دانم که مرا شهید خواهد کرد و می دانم که مرا پودر خواهد کرد. می‌دانم که مرا تکه تکه خواهد کرد و من خود از او چنین خواسته‌ام. چون بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
چون روز قیامت خجالت می‌کشم جلو مولا ابا عبدالله(علیه‌السلام)    که او چندین زخم در هنگام شهادت برداشته و من سالم از این دنیا رفته باشم.
چگونه در این دنیا بمانم; در حالی که عشق اومرا دیوانه کرده؟ چگونه بمانم وقتی عذاب جهنم را می‌بینم؟ شعله‌های آتش را می‌بینم. جهنمیان را می‌بینم. «شرب الهیم» را می‌بینم. «غسلین» را می‌بینم. «شجره الزقوم» را می‌بینم. می‌بینم که «طلعها کانه رؤوس الشیاطین». (صافات/ ۶۵) هل من مزید جهنم را می‌شنوم. پل صراط را می‌بینم. چگونه در این دنیا بمانم که بهشت و اهلش را می‌بینم؟ نعم بهشتی را می‌بینم. بالاتر از همه اینها غضب و لطف خدا را می‌بینم و اینها را با تمام وجود احساس می‌کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله» (الزمر/ ۵۳)
ای بندگان من که بر خودتان اسراف کردید، از رحمت خدا ناامید نشوید.
سلام بر حجه بن الحسن امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) سلام بر نایب بر حقش امام خمینی روحی فداه. سلام بر شهیدان راه خدا از نهضت حسینی تا نهضت خمینی .
خداوند رحمان در این آیه خطاب به بندگان گنهکارش می‌فرماید: ای بنده من هر آنچه هستی بازآ، گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ، می‌گوید; بنده من اگر گناه کردی بیا. بیا خدا رحمان و رحیم است. چرا از رحمت خدا ناامید می‌شوی؟ خدایا من آمدم. آمدم تا بگویم خدایا خدایا پشیمانم، اگر چه گنهکارم اما خدایا تو را دوست دارم.
خدایا من عاشق دیدار تو هستم. آمدم تا بگویم خداوندا با اینکه من گناهکارم، اما به یاری حسین زمانه شتافتم. آمدم حسین زمان، خمینی کبیر (روحی فداه) را یاری کنم. آمدم تا رضوان تو را به دست آورم. آمدم تا راه کربلا را باز کنم و از آنجا همه با هم به قدس برویم. خدایا من پایم را که از درخانه بیرون گذاشتم، افسارم را به دست تو دادم. در واقع این تو بودی که مرااز خانه بیرون آوردی. افسارم را به دست تو سپردم. هر کاری که می‌خواهی با من بکن. خدایا اگر مرا در قعر جهنم بیندازی اما از من راضی باشی، تحمل می‌کنم. ولی هرگز تحمل آن لحظه را ندارم که در بهشت تو باشم، اما مشمول رضایت تو نشوم. پروردگارا اختیار ما به دست توست. حرف، حرف توست. اما اگر مرگ ما رسید، شهیدمان کن و اگر شهیدمان کردی، تکه تکه مان کن که اگر چنین نکنی، فردای قیامت خجالت می‌کشم که به آقا و مولایم ابا اعبدالله الحسین(علیه‌السلام) نظر کنم که او صدها زخم برداشته باشد و ما با یک زخم شهید شده باشیم. خدا یا زبانم توان گفتن را ندارد و قلمم قاصر است; اما با همین زبان ناتوان می‌گویم خداوندا من روزهاست که منتظر وصل تو هستم و انتظار آن لحظه‌ای را می‌کشم که درراه تو سر از بدنم جداگردد و بدنم در راه تو تکه تکه شود.
   پروردگارا هر بار که در خانه‌ات آمدم، کسی در درگاه تو یعنی شیطان جلویم را گرفت و نگذاشت که وارد شوم و گفت اینجا فقط جای آشنایان خداست. تو که غریبه‌ای برو، و من رفتم. اما این بار آمدم. همه چیز را زیر پا گذاشتم و فقط و فقط رضای تو را در نظر گرفتم. این بار آمدم با کوله‌باری از گناه و با پشتی خمیده از معصیت. آمدم و شیطان را عقب زدی و گفتی بگذار این بنده گنهکار بیاید. من آمدم. آمدم تا بگویم مولای من اگر چه قلبم از گناه سیاه شده، اما تنها نیامده‌ام. با کسی آمده‌ام که او را می‌شناسی. او را دوست داری. او از تو راضی است و تو هم از او راضی هستی. آمدم اما تنها نیامدم. آمدم و با حسینت آمدم. آمدم تا بگویم خدایا به حق این حسین(علیه‌السلام) ، این عاشق تو، مرا ببخش. آمدم تا بگویم خدایا اگر من به تو پشت کردم، اما حسینت را دوست داشتم و مگر دوستدار حسین(علیه‌السلام) دوستدار تو نیست، پس خدایا من حسینت را وسیله قرار دادم و چه وسیله‌ای بهتر از این؟
آمدم تا بگویم خدایا مرگ را به مسخره گرفته‌ایم و مرگ در راه تو برای ما از عسل هم شیرینتر است.
آمدم تا بگویم مولای من، حال که من قدم پیش گذاشتم، تو هم دست مرا بگیر، مرا بطلب و نگذار که این آتش درونم خاموش شود.
اما باز هم می‌گویم: حرف حرف توست و تو هر چه با ما کنی با جان و دل، خریداریم.
در پایان، خدایا این امام عزیز، این احیا کننده شرایع دینت را تا ظهور بقیه الله الاعظم اروحنا له الفداء حجه بن الحسن العسکری(علیه‌السلام) برای امت اسلام حفظ بفرما.
والسلام علی من اتبع الهدی

از نامه‌های شهید

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صدیقی و اخی العزیز. ارجو من الله توفیقک فی الطاعه و بعد المعصیه و الذهاب الی الجبهه. منذ ثلاثه ﺃشهر لیس عندی خبر من حالک. انا مشتاق جداً لرؤیه وجهک الکریم. انی مشتاق لرؤیه وجهک المنیر. ان ترید ان تخبر من احوالی ﺃنا بخیر و الحمد الله. فکیف انت .لم لم تکتب رسالهً الی که ﺃطمئن من سلامتک. کتبت رساله و ارسلتها الیک قبل عشره ایام ولکن لا ﺃعلم وصلت الیک ﺃولا. ارید ان تجبنی بسرعه و دقه. تعال الی جبهات الحرب کی تنظر بوجه الله. الجبهات جامعه کبیره فیها یدرس دروساً کثیره و جمیله: درس معرفه الله، درس الایثار، درس الاخلاص، ... درس الشهاده و لکن ما یدرس فی حوزتکم؟ یدرس المنطق و الفلسفه و ... جداً جید ولکن بوجود الماء یبطل التیمم. اذکر ک شعراً من الشیخ بهاء الدین عاملی المعروف با لشیخ بهائی بهذا المضمون:
ایها القوم الذی فی المدرسه                                       کلما حصلتموه وسوسه
اترک الوسوسه و خذ العلم الالهی بقوه و معرفه. هل اتیک حدیث التوابین الذین تابوا بعد قتل الحسین(علیه‌السلام)  و طلبوا بدم الحسینu ولکن هل یستوی الذین تابوا بعد واقعه کربلاء و الذین ضحوا ﺑﺄنفسهم فی معرکه کربلا؟ لا و الله. اذکر ک قول الامام علی(علیه‌السلام) حیث یقول:
«ان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اولیائه.»
ﺃلا ترید ﺃن تکون من خاصه اولیاء ؟ «مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ﺃرضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل.» (التوبه / ۳۸)

پیام آیت‌الله سید علی خامنه ای(رئیس جمهور وقت) به مناسبت اولین سالگرد شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در اسفند 1366 :

 

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

 نوشتجات شهید عزیز را مکرر، خوانده و هر بار بهره و فیض تازه‌ای از آن گرفته‌ام.
این را باید بزرگترین فرآورده‌ انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سال‌ها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بسته‌اند و این تحقق وعده‌ی الهی است که: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا…» جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند.
این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه،‌ روح بها بخشیدند. خداوند هم به پاداش این عمل صالح – سرچشمه‌های معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاء الله سرافرازشان کرد. گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان.
سید علی خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران **

 

 

 پیام آیت‌الله خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران به مناسبت شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در 26 اسفند 1365خطاب به پدر شهید برادر عزیز حجت الاسلام آقای حاج شیخ علی اصغر باغانی :

 

“شرکت فرزند ارجمندتان در جبهه جهاد فی سبیل‌الله و شهادت افتخار آمیز آن عزیز را به شما و خانواده محترمتان تبریک می‌گویم. دین خدا به چنین فداکارانی می‌بالد و مؤمنان و پیروان قرآن به چنین پیشاهنگانی افتخار می‌کنند. خداوند شهید عزیز ما را با اولیائش محشور فرماید و به شما و مادر گرامی آن شهید و والدین همه شهیدان صبر و اجر عنایت کند.
سید علی خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران 65.12.26 “

 

 

پیام دبیرکل جامعه روحانیت مبارز و رئیس دانشگاه امام صادق (ع) حضرت آیت‌الله مهدوی کنی به مناسبت شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در 24 اسفند 1365 :

 

“بسم الله الرحمن الرحیم
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
عروج خونین نور چشم ما، پاسدار رشید اسلام دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی هر چند موجب افتخار و سرافرازی ماست، اما از دست دادن این نیروی ارزشمند اسلام داغدارمان کرد. همواره بقاء و گسترش آیین مقدس اسلام در گرو شهادت عزیزان ارزشمندی بوده است که فقدان آنان ثلمه فجیعی بر این نهضت به حساب می‌آید. این برادر ایثارگر که در کنار تمام فضائل، تعبد و تعهدش از همه چشمگیرتر بود زندگی شبانه‌روزی‌اش در دانشگه امام صادق (علیه‌السلام) ولو در مدت کوتاه اسوه حسنه‌ای برای دوستان دلداده‌اش بود. شهادت قهرمانانه‌اش تابلویی رنگین از ایثار در برابر دیدگان نصب نموده است. از آنجا که چنین انسان ارزنده‌ای به عنوان ارزشمندترین نیروی خدماتی اسلام بقای وجودش ضرورت داشت و در عین حال تا مرز شهادت و قربانی شدن این دفاع مقدس با دشمنان خدا پیکار نمود. سزاوار است به عنوان تداوم راه وی در این وضعیت سرنوشت ساز جنگ تحمیلی عزیزان فداکار دیگر جای وی را پر نموده و به جبهه‌ها بشتابند.
محمدرضا مهدوی کنی 24 اسفند 65 “

  • مدیر وبلاگ

چگونه چراغ اتاق را خاموش کنیم؟!

مدیر وبلاگ | سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ق.ظ | ۱ نظر

#زندگی_دانشجویی

چگونه چراغ اتاق را خاموش کنیم؟!

دیروقت بود. همه‌مان دراز کشیده بودیم که بخوابیم ولی چراغ روشن مانده بود. بله! درست فهمیدید هیچ کس حاضر نبود بر جاذبه نیوتن غلبه کند، برخیزد و آن نور نحس ادیسونی را بکشد! البته هر کدام به سهم خودمان تلاش کردیم چیزی پرتاپ کنیم شاید بخورد به کلید و چراغ خاموش شود. نشد.

شرایط سختی بود. همیشه در سختی‌ها خلاقیت‌ها شکوفا می‌شود. راه حل ما البته ساده بود: یک تماس کوتاه با یکی از بچه‌های اتاق بغل. نه! وقتی اومد، بهش نگفتیم چراغ را خاموش کند. نظرش را درباره یک موضوع علمی جویا شدیم. چند دقیقه گپ زدیم و نهایتاً خداحافظی کردیم و گفتیم حالا که داری می‌ری، چراغ را هم خاموش کن!

وقتی به هدف رسیدیم، خیلی خندیدیم!

از فردا که واقعیت را گفتیم تا چند روز با ما حرف نمی‌زد.
#دلتنگ_خوابگاه

#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: @hdarvishi
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ

چه کسی پلیس را صدا زد؟

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

#تحلیل_خاطره
چه کسی پلیس را صدا زد؟

بله! قدیم هم بحث پیش می‌اومد. اما نسل جدید پای برادران نیروی انتظامی را به این قضایا باز کردند.
از این ماجرا ساده نگذریم و آن را ساده نفهمیم.

#صابر_اکبری دانشجوی کارشناسی ارشد فرهنگ و ارتباطات به قلمی روان و خواندنی به تحلیل تربیتی این ماجرا برخاسته.
این متن را از 
اینجا(+) دریافت کنید و بخوانید و لذت ببرید!
خاطرات پل مدیریت

  • مدیر وبلاگ

خاطرات مشترک امام صادقی‌ها- اتاق طویله و قزلباش‌ها

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

#خاطره_بازی

بچه‌های الهیات تو خوابگاه یک اتاقی داشتند به اسم #طویله.
شهره خاص و عام بود؛ بریم طویله یک چای بخوریم.
چند تا از مهم‌ترین چهره‌های شناخته‌شده فرهنگی امروز کشورمون، اعضای اون اتاق بودند.
اهل شعر، هیئتی، اهل شوخی و مسخره‌بازی، عدالتخواه و در عین حال خلاق و مبتکر.

تقریباً همزمان با طویله که یک مکان بود، یک گروهی هم به اسم قزلباش‌ها راه افتاده بود که اون هم در اصل از یک اتاق شروع شد. قزلباش‌ها جنبه عملیاتی قوی‌تری هم داشتند!

دست به دست کنید شاید ساکنان طویله و قزلباش‌ها خواستند خاطرات ویژه‌شان را منتشر کنند.

خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

نماز جمعه آقا در فتنه ۱۳۸۸

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۸ ب.ظ | ۰ نظر

روزی که هفت صبح رفتیم نماز جمعه

چپ، راست،‌ کارگزار؛ علیه خدمت‌گزار
مردم این حقیقت را فهمیده بودند و شعار می‌دادند. اتحاد نامبارکی علیه انقلاب شکل گرفته بود و اصل نظام را هدف قرار داده بود.
۲۲ خرداد ۱۳۸۸ انتخابات شلوغی بود. صف رأی‌دهندگان از صندوق درمانگاه دانشگاه به در اصلی می‌رسید. بعد از اعلام نتایج هم وضع بدتر شد.
غروب ۲۳ خرداد دیگر همه فهمیده بودند درگیری‌های جدی پیش آمده است. سر شب در خوابگاه‌ها به نقل از فرمانده بسیج می‌گفتند «نفر» و «موتور» لازم داریم. رفتیم در اصلی دانشگاه...
درگیری‌ها و لشکرکشی‌های خیابانی ادامه داشت. بعضی بچه‌ها بدجوری چاقو خوردند...
یک شب گفتند ماهواره گفته است امشب به دانشگاه امام صادق علیه‌السلام حمله می‌شود. چه شبی بود!
گفتند ۲۹ خرداد آقا خطبه جمعه را می‌خواند. نماز جمعه در مسجد دانشگاه تهران برگزار می‌شد. گفتیم اگه اون طرفی‌ها بیان زیر سقف حضور داشته باشند، خیلی بد می‌شود.
بسیج اعلام کرد حرکت اتوبوس‌ها برای نماز جمعه ساعت ۷ صبح!
۷ صبح کنار مقبره بودیم. همه چهره‌ها خواب‌آلود بود. یکی نان بربری خریده بود و توزیع می‌کرد. شکم خالی که نمی‌شد خطبه‌ها را گوش کرد!
خدا می‌داند تو دلمون چقدر به موسوی فحش دادیم که مجبورمون کرده ۷ صبح بریم نماز جمعه!
وقتی رسیدیم دانشگاه تهران، درهای قسمت مسقف بسته بود. همزمان با ما گروه دیگری هم رسیدند. وقتی صحبت کردیم،‌ متوجه شدیم آنها هم دانشجو هستند. یواش یواش مردم عادی هم می‌رسیدند. در باز شد. بازرسی‌ها شدیدتر از همیشه بود.
بغل‌دستی من در صف نماز، طلبه جوانی بود از قم که پسر هشت‌ساله‌اش را آورده بود. پسرک رنگ به چهره نداشت. باقی‌مانده نانم را دادم بخورد.
جمعی کفن‌پوش از بهاباد یزد آمده بودند. گفتم همشهری‌های سید رضی (الآن دکتر حجت‌الاسلام هستند.) هم مثل خودش باغیرت و انقلابی هستند. لهجه‌های پراکنده شهرهای دیگر هم شنیده می‌شد.
با دیدن این چهر‌ه‌ها دل‌مان قرص شد که انقلابی‌ها از جاهای دور و نزدیک خودشان را رسانده‌اند.
حاج محمدرضا طاهری قبل از خطبه‌ها مداحی کرد. در شعرش هم اسم «محمود» را آورد و شادی جمعیت به اوج رسید. دیگر خیالمان راحت شده بود.

خاطرات پل مدیریت

  • مدیر وبلاگ

انبار تابستانی؛ یک تجربه تلخ شیرین

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۷ ب.ظ | ۰ نظر

انبار تابستانی
#تجربه
آخر سال تحصیلی شده و یواش یواش وقت تحویل دادن وسایل اتاق به انبار رسیده.

قدیما این وقت سال بچه‌ها تو خیابون علامه پلاس بودند تا کارتن پیدا کنند برای کتاب‌هاشون. بعضی سال‌ها بوفه هم هر کارتن را مثلاً ۵۰ تومان می‌فروخت و از هیچ، کاسبی راه می‌انداخت!

تحویل دادن وسایل، مصیبتی بود؛ مااعظمها. مثلاً انبار بلوک امسال تحویل بدی که نزدیک‌تره یا انبار بلوک سال بعد؟
چه کسی تحویل بده؟ گاهی بلیت شهرستانت دیر می‌شد و باید می‌سپردی به یکی بدبخت‌تر از خودت! (بخوانید فداکارتر)
مصیبت بزرگ‌تر آنجا بود که قبل از اینکه امتحان درس آخر را بدی، جزوه‌ اون درس را هم بسته‌بندی کرده بودی و تحویل داده بودی تا بعد از امتحان، مستقیم بری شهرستان!
فکرش رو بکن؛ از بهمن تا خرداد، پنج ماه جزوه نوشتی برای این امتحان آخری ولی با یک غفلت ساده همه چیز از دست می‌رفت. البته ادخال سرور می‌کردی در قلوب مؤمنان با این کارت!
حواستون باشه شما از این اشتباه‌ها نکنید!

خاطرات پل مدیریت

  • مدیر وبلاگ

از دانشگاه امام صادق تا دانشگاه پیاده روی
این مطلب در حقیقت بعدالتحریر یادداشت قبلی است.

درس یا کارهای رو زمین مانده انقلاب؟
یک نفر بدون ذکر با عنوان «یک امام صادقی آشنا» نظری نوشت با این مضمون که باید بچه ها را به درس خواندن و تولید علم تشویق کرد، نه این کارهای رو زمین مانده انقلاب. غافل از این که یکی از کارهای رو زمین مانده انقلاب، همین درس خواندن است! کسی نیست درس بخواند! حقیر همیشه حتی در اوج کارهای اجرایی ام در بسیج، دانشجویان را به مطالعه و تولید علم تشویق کرده ام مثلا این یادداشت من دو قسمتش درباره مطالعه و تولید علم است و یک قسمتش توصیه به ورزش! (+)

درس رو که باید خوند!
جهت اطلاع خوانندگان، پیشفرض فعالیت در سطوح عالی بسیج دانشگاه، علاوه بر داشتن توان و تجربه و وجهه اجتماعی، داشتن معدل بالاست. عمده اعضای شورای بسیج، از طریق آزمون کتبی در امتحانات دکتری پذیرفته شده اند و در طول تحصیل نیز همواره معدلهای بالا داشته اند. (دکتر نیک روش، دکتر جبارپور، دکتر بیگدلی، دکتر...)

مثلا من خیلی درس‌خونم!
 این نقل قول از من نیز رایج است که «اونی که معدلش زیر 17 است، داره تفریح میکنه!» یا «دانشگاه کسی رو که معدلش زیر 16 است، آدم حساب نمی‌کنه!»
 وظیفه اول دانشجو، درس خواندن است. به نظر من، حداقل درس خواندن در دانشگاه ما، کسب معدل 17 است. مسلم است کسی که در دانشگاه درس نمیخواند و معدلش پایین است، مورد تایید امام و رهبری نیست. امام روح الله تصریح دارند حرام است کسی در مدرسه بماند و درس نخواند. خب، این به راحتی به دانشگاه قابل تسری است. 

بنده بارها در فضای بنیان مرصوص و... تاکید کرده ام که برای حفظ نظام آموزشی، لازم است همه دانشجویان به نظم و حضور سر وقت و حداکثری در کلاسهای درس (ولو کلاسهای به ظاهر بی استفاده) اهتمام ورزند. خودم چندین راهبرد پیشنهاد داده ام برای افزایش مهارتهای مطالعه. نمونه عملی ش هم خود من! اگر فرصت باشد دوباره قفسه نقطه‌آی‌آر را روزآمد میکنم تا همگان ببینند چقدر کتاب میخونم! 
یادم هست در ترمهای آخر کارشناسی و ارشد، بیشتر حرفهای کلاس استادان را قبلا خوانده بودم. به ویژه درس مطالعات اسلامی در فرهنگ و ارتباطات که حداقل مطالب جدید را داشت!

بارها گفته ام وقتی از کلاس تا سقف سه شونزدهم غیبت کنید که استفاده بهتری بکنید. نه فقط از 84 تا 92 در دوره کارشناسی و ارشد، بلکه سه ترم دکتری اخیر نیز حقیر کمترین مقدار تاخیر در حضور کلاسها را داشته ام. در سه ترم اخیر دکتری، حتی برای یک دقیقه، کلاس درس را ترک نکرده ام. هر چند استادا معمولا به تلفنهاشون جواب میدن، به هیچ تلفنی هم جواب نداده‌ام. برای همه جلسات هم جزوه نوشته ام. اینها را اینجا مینویسم که سیره عملی خود را یادآوری کرده باشم. همیشه هم تلاش کرده ام علاوه بر منابع اصلی، منابع بی ارتباط و متفرقه ای که استادان پیشنهاد میدهند، بخوانم. (مثلا همین کشف المحجه سیدبن طاووس که استاد روش تحقیق پیشنهاد کرده بودند: +)

من حتی اینجا تو نشریه بسیج نوشته بودم که اگر تو برنامه هیئت میثاق صدهزار نفر شرکت کنن، ما باید کار رو زمین مونده خودمون رو انجام بدیم: انگیزه ایمانی برای علم، دانشگاه اسلامی، علم آموزی مومنانه و مرجعیت علمی و... 

دانش‌جویی قدر متیقن دانشجویی است
بله، به هر حال، وقتی مطالبه لب انتظار رهبری از «دانش‌جویان» است؛ اول فرد، باید دانش‌جویی خودش را ثابت کند، بعد به سایر فرعی و البته مهم دانشجویی نظیر عدالتخواهی و مطالبه گری و مانند آن، بپردازد.

علم بهتر است یا ثروت؟
البته در مقام انشای علم بهتر است یا ثروت، نظر ما مشخص است. ما علم و ثروت و قدرت را برای چه چیز می‌خواهیم؟
 صفایی ندارد ارسطو شدن/ خوشا پرگشودن پرستو شدن!
 آقای علامه جوادی: «جوادی فلسفه بخوان! عرفان بخوان! امام به این جوونا چی یاد داد که به ما یاد نداد؟» اونی که تا ته قضیه را رفته، اون دوست داره پرستو باشه! جوادی آملی که اگر بره، بعضی علوم را با خودش به زیر خاک میبره، این حرف رو میزنه! 

مثلا همین پیاده روی اربعین
 آدم عاقل، پیاده روی  اربعین رو ول کنه بیاد سر کلاس درسی که هر موقع  دیگه ای میتونه تشکیل بشه؟ ببخشید اربعین با نظام آموزشی غربی ما تداخل داره!

ما انقلاب کردیم که آدم تربیت کنیم. (جلد 8 صحیفه، همه صفحات!) حالا اگر چیزی آدمسازتر از هیئت ارباب و پیاده روی اربعین دارید، رو کنید. ببخشید، چند واحده؟

اتفاقا آقای امجد تو همین هیئت میثاق تاکید داشتند قشر فرهیخته جامعه، استادا و دانشجوها، محکمتر سینه بزنند! ما چون قراره کار رو زمین مانده انقلاب در حوزه علم را برداریم، باید محکمتر سینه بزنیم. باید جدی تر احساس نیاز به روضه داشته باشیم. رزمنده های هشت سال دفاع مقدس که کار رو زمین مانده انقلاب جلوی چششون بود، هر شب و همیشه هیئت داشتند؟ چرا؟ چون احساس نیاز میکردند به این انگیزه معنوی. ما هم اگه خودمون رو رزمنده حل مسائل اقتصادی، ارتباطی، سیاسی، حقوقی و... انقلاب بدونیم، مسلما بیشتر احساس نیاز به روضه اباعبدالله خواهیم داشت.

  • مدیر وبلاگ

هزینه‌های پولی تحصیل در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ | ۰ نظر

هزینه‌های تحصیل در دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

ویژه‌نامه پیام صادق، (شماره بهمن 93) یکی از منابع کسب اطلاعات بیشتر درباره دانشگاه امام صادق علیه‌السلام را مشورت با دانشجویان و دانش‌آموختگان دانشگاه اعلام کرده است. پیش از این نیز، صدها مورد سوال درباره دانشگاه امام صادق علیه‌السلام از طریق این وب‌نوشت پرسیده شده است. یکی از محورهای سوالات، مسائل مالی و پولی است. این موضوع از جهت اطلاعات غیردقیقی که در ویژه‌نامه معرفی دانشگاه ذکر شده، اهمیت بیشتری هم می‌یابد.

 

البته این اطلاعات غیردقیق تنها در بحث مالی نیست؛ مثلا در پاسخ به محدودیت ورود و خروج در دانشگاه نوشته‌اند که «دانشگاه به صورت شبانه روزی نیست و دانشجویان هر زمانی که بخواهند می‌توانند از دانشگاه خارج شوند»(!) در حالی که همه‌جا دوربین مداربسته کار گذاشتند و ورود و خروج‌های بین 12 شب تا 5 صبح توسط انتظامات دانشگاه ثبت می‌گردد و یک جوری نگاهتان می‌کنند که گویا ارث بابایشان را خورده‌اید! (البته حق دارند).

 

هرچند از نظر اقتصادی و مالی، یکی از کم‌هزینه‌ترین دانشگاه‌ها، دانشگاه امام صادق علیه السلام است، چند نکته به عرض می‌رسد:

1- گویا پیش فرض اولیه بانیان دانشگاه امام صادق علیه السلام در دهه 60 بر این بوده که دانشجو پول ندارد و باید هزینه‌های دانشگاه از منابع مالی دیگری نظیر وقف و... تامین گردد. (خبرنامه صادق) گویا این باور اولیه، امروزه دچار خدشه است و به بهانه‌های مختلف دانشگاه در پی کسب درآمد (واقعا ناچیز) از سوی دانشجویان است. (+)

2- دانشگاه تعهدی به صبحانه ندارد. صبحانه در بوفه دانشجویی و به نرخ آزاد عرضه می‌گردد. عمده دانشجویان یا صبحانه نمی‌خورند یا خودشان نون و پنیر (یا چیزهای دیگر) تهیه می‌کنند و می‌خورند. البته استقبال از صبحانه‌های بوفه دانشجویی هم خوب است.

3- ناهار و شام تنها در صورت رزرو قبلی و با قیمت یارانه‌ای (ارزان‌تر) و تنها در غذاخوری دانشگاه در ساعت مشخص خود ارائه می‌شود. در صورت به همراه نداشتن کارت دانشجویی، مبلغی جریمه می‌شوید. در صورت نداشتن رزرو دانشگاه هیچ مسئولیتی ندارد. ممکن است در دقایق پایانی، از غذاهای اضافه مانده و به قیمت روزفروش (گران‌تر) به شما غذا برسد. هم‌چنین گاهی علی رغم رزرو قبلی، به شما غذا نمی‌رسد و پس از کمی انتظار، غذای جایگزین (مثلا یک قوطی تن ماهی) نصیب شما خواهد شد.

4- بوفه دانشجویی، معمولا میوه‌های مناسب با قیمت مناسب (اما آزاد) عرضه می‌کند. هم‌چنین انواع دیگر نیازمندی‌های زندگی دانشجویی (نوشت‌افزار، پوشاک، وسایل آشپزخانه، خورد و خوراک). علاوه بر بوفه دانشجویی، بوفه و فروشگاه تعاونی دانشگاه نیز محصولات گوناگونی عرضه می‌کنند. شهرک قدس، سعادت آباد و خیابان علامه جنوبی که دورتادور دانشگاه هستند، جاهای گران قیمتی هستند! به هر حال، کلیه لوازم زندگی دانشجویی (بجز فرش، یخچال، گاز، قفسه کتاب و کمد لباس) باید خودتان تهیه کنید.

5- خدماتی مثل آرایشگاه (اصلاح موی سر و صورت) و یا خشک‌شویی (لباس) نیز در ساعات خاصی از روزها و با قیمت دانشجویی (ارزان‌تر) از بیرون انجام می‌شود.

6- انتشارات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام (مربوط به اداره دانشجویی و نه انتشاراتی که کتاب چاپ می‌کند و زیرمجموعه معاونت پژوهشی است) نیز در ازای خدمات خود (نظیر تکثیر جزوه، استفاده از رایانه و...) پول می‌گیرد. نرخ برخی از این خدمات از خیابان‌های اطراف ارزان‌تر است؛ اما در کل به نسبت میدان انقلاب و جاهای مختلف تهران، گران است.

7- کتاب، جزوه و هرگونه محصولات مرتبط با تحصیل را خودتان باید به قیمت آزاد تهیه کنید. وام‌های دانشجویی محدودیت دارند، روند اداری دارند، ضامن و چک معتبر می‌خواهند و کلی مشکلات دیگر. تهیه لپتاپ یکی از هزینه‌های مهم دوره دانشجویی است. اما بدون لپتاپ هم می‌شود، اما خیلی سخت است. احتمالا تلفن همراه دارید اما بدانید که تلفن خوابگاه (اقامتگاه) نیز یک طرفه است و تنها در ساعات خاصی به شما می‌توانند تلفن کنند. تعدادی تلفن کارتی نیز هنوز در محوطه دانشگاه وجود دارد که به زودی جمع خواهد شد. امکانات زندگی خوابگاهی نظیر لیوان، دمابان چای، قوری و مانند این‌ها را خودتان متقبل می‌شوید. پیش‌ترها دانشگاه یک زیرانداز رایگان دست چندم می‌داد.

8- استفاده از اینترنت دانشگاه نیز پولی است. من خودم یک دستگاه وایمکس ایرانسل خریدم که سالانه حدود 300 هزار تومان خرج دارد. با توجه به قطعی‌های مکرر اینترنت دانشگاه، محدودیت‌های دسترسی، محدودیت‌های استفاده، ثبت و گزارش همه چیز (!) و کیفیت عموما نامناسب آن و بسیاری دلایل دیگر، این سال‌ها به دانشجویان، توصیه به خرید وایمکس (امروزه شاید مودم‌های نسل چهارم بهتر باشند) داشته‌ام. مدیریت آقای بنی اسد در امور کتابخانه و فناوری اطلاعات موجب تحولات مثبتی شد، اما هنوز مشکلات اینترنت پابرجاست. یعنی نمی‌شود روی اینترنت دانشگاه حساب کرد.

9- مطمئن نیستم که کتابخانه برای عضویت دانشجویان جدید پول می‌گیرد یا نه؛ اما از دانش‌آموختگان پول می‌گیرد. جریمه تأخیر کتاب هم که چیز رایجی است و بحثی ندارد.

10- دانشگاه برخی منابع اطلاعاتی و علمی را مشترک است. اما برای بسیاری از منابع علمی مورد نیاز خود باید پول پرداخت کنید.

11- حضور در اردوهای مختلف دانشگاه معمولا پولی است. هر چند عمدتا اصل هزینه از طرق گوناگون تأمین می‌گردد و سهم «عمدتا» کوچکی را دانشجویان می‌پردازند. سفرهای عتبات و عمره دانشجویی هزینه‌های بالایی دارند و تقریبا همه آن را دانشجویان می‌پردازند. دوره‌های علمی چند روزهمثل دوره آموزش عربی (صیفیه) و انگلیسی (سامر سکول) با هزینه‌های سنگین یا سبک‌تر همراه است.

12- استخر شنا با رزرو قبلی و با قیمت دانشجویی تنها در ساعات خاصی فعالیت می‌کند.

13- هرگونه خرید از نانوایی دانشگاه، کتابفروشی انتشارات دانشگاه و... به نرخ آزاد است!

14- خدا را شکر، حمام و دست‌شویی هنوز پولی نشده است!

15- مهمترین چیز در زندگی دانشجویی، یک سقف است. اتاق‌های اقامت‌گاه دانشجویی در حال حاضر بعضا 7 یا 8 نفره شده‌اند که مناسب نیست. این اتاق‌ها هم‌اکنون رایگان هستند و متناسب با امتیازها و فعالیت‌های شمای به شما اختصاص می‌یابند. پیشتر مثلا در سال 84 تلاش شده بود تا دانشگاه، اقامت‌گاه دانشجویی را به دانشجویان اجاره بدهد و پول بگیرد که با وحدت و هماهنگی دانشجویان، این ایده به سرانجام نرسید. دانشگاه در طول تابستان و ایام عید نوروز تعهدی به اقامت‌گاه ندارد. بنابراین هزینه هر شب اقامت در اتاق‌های دانشگاه در تابستان از دانشجویان دریافت می‌شود انتظامات نظارت سختی بر این روند دارد تا تنهایی که دانشجویان پول اقامت‌گاه را داده‌اند، وارد دانشگاه شوند. تصور می‌کنم امسال به ازای هر شب اقامت تابستانی، از هر دانشجو هفت هزار تومان گرفتند. اقامت‌گاه تابستانی تنها مجهز به یخچال مشترک، قفسه، کمد، گاز مشترک، مستراح مشترک، حمام پاره وقت و فرش است. رستوران دانشگاه در تابستان «عمدتا» پذیرای دانشجویان نیست و هزینه‌های زندگی تابستانی بسیار بالاست.

16- اقامت‌گاه متاهلی تنها به دانشجویان واجد شرایط و حداکثر به مدت دوسال و پس از طی مراحل قانونی و اخذ چک به مبلغ هشت میلیون تومان (که عددش هر سال بیشتر میشود.) و نقدی در ابتدای اسکان (یک میلیون و هشتصد تومان) و ماهانه (حدود 325 هزار تومان بابت اجاره و شارژ) ارائه می‌شود. هنوز برای من روشن نیست که چرا به ازای زندگی در اقامتگاه متاهلی باید علاوه بر شارژ، اجاره هم پرداخت؟ مگر بنگاه کسب درآمد است؟ هزینه‌های اقامتگاه (پول برق و آب و باغبانی و...) که از طریق شارژ تامین می‌شود، دیگر چرا پول جداگانه می‌گیرند؟

17- به بهانه‌های مختلفی ممکن است شما مشمول هزینه میلیونی برگزاری جلسه دفاع بشوید. این هزینه تقریبا بالای دو میلیون تومان است و هر سال بیشتر میشود. این مورد اختصاصی به توان علمی شما ندارد و نفرات برتر علمی هم شامل این روند شده‌اند. شیرینی جلسه دفاع و پذیرایی از اساتید نیز گاهی بیش از 100 هزار تومان هزینه دارد.

18- ما متعهد (به طور رسمی در محضر) بودیم به ازای هر نیمسال (ترم)، 350 هزار تومان به دانشگاه بپردازیم. احتمالا  الان به نزدیک یک میلیون تومان کارشناسی و ۲ میلیون به ازای هر ترم کارشناسی ارشد هم رسیده است. دانشگاه به طور معمول این هزینه را دریافت نمی‌کند؛ اما اگر شما بخواهید ترک تحصیل کنید، اخراج شوید (آموزشی یا انضباطی)، موفق به ورود به مقطع ارشد نشوید، به هر دلیلی -مثلا ادامه تحصیل در خارج- به مدرکتان نیاز پیدا کنید، این پول را باید به دانشگاه بپردازید. مثلا من اگر مدرک ارشدم را بخواهم، باید 6 میلیون تومان بپردازم! در حالت معمولی همه دانشگاه‌های دولتی، شما تعهد خدمت به دستگاه‌های دولتی دارید.

19- چندی است گرفتن هزینه میلیونی تمدید سنوات تحصیلی جدی شده است و ظاهرا گرفته‌اند. شما به طور معمول، 14 نیمسال میتوانید در دانشگاه تحصیل کنید. اگر به هر دلیلی بشتر بشود، باید پولش را بپردازید. اقامتگاه دانشجویی نیز بین 13 تا 15 نیم‌سال رایگان است و بعد آن اصلا به شما تعلق نمی‌گیرد و باید بروید جای دیگری خانه اجاره کنید.

20- چندی است به ازای واحدهای افتاده هم باید پول پرداخت کنید. یعنی فرض کنید شما به هر دلیلی، به خاطر غیبت، کینه استاد، ضعف نظام آموزشی و... درسی را بیفتید (همان‌گونه که من به خاطر تلاقی کلاس‌های عادی با کلاس‌های جبرانی افتادم؛ یعنی صفر شدم) باید به ازای هر واحد، پول کامل آن را پرداخت کنید؛ یعنی به قیمت دانشگاه‌های غیرانتفاعی و آزاد. خب، با این احتساب می‌توانید تصور کنید که برای هر نیم‌سال مشروطی نیز باید مطابق تعرفه‌های وزارت علوم برای دانشگاه‌های غیرانتفاعی پول گزافی را پرداخت کنید که واقعا معلوم نیست چرا دریافت می‌شود.

21- دوره‌های دکتری دانشگاه نیز ظاهرا پولی شده است و به بهانه‌های مختلف دارند پول می‌گیرند. من یک بار محاسبه کردم که اگر برویم خارج درس بخوانیم، خیلی ارزان‌تر تمام شود. این در حالی است که در هیچ جای دفترچه ثبت‌نام، حرفی از پول گرفتن برای دوره‌های روزانه دکتری مطرح نیست و در حقیقت قبح عقاب بلابیان است، اینجا! تصور این‌که 45 میلیون یا 60 میلیون تومان را صرفا به خاطر ثبت‌نام در دانشگاه امام صادق بخواهند بگیرند، زجرآور است؛ آن هم برای یکی مثل من که رتبه اول کنکور دکتری بودم و می‌توانستم در بهترین دانشگاه‌های کشور به رایگان تحصیل کنم؛ برای یکی مثل من که حتی مدرسه غیرانتفاعی هم نرفته‌ام؛ برای یکی مثل من که سال‌های سال در این دانشگاه، دانشجوی ممتاز و برتر بوده‌ام، هم در عرصه علم و هم در عرصه فعالیت‌های اجتماعی تبلیغی از دانشگاه جایزه گرفته‌ام. بقیه دانشجویان دکتری نیز وضعیت مشابه‌ای دارند و پرداخت این هزینه در توانشان نیست. 

22- هرگونه خسارت و شبه‌خسارت به دانشگاه نیز علاوه بر دریافت جریمه عواقب دارد. مثلا تحویل ندادن اتاق در انتهای سال، تمیز نبودن اتاق، تحویل ندادن کلید اتاق و بسیاری چیزهای دیگر. دوره ما جالب بود که موقع تحویل کلید، 500 تومان میگرفتند ولی موقع برگشت دادن، هیچ پولی پس نمی‌دادند! آن موقع، تکثیر کلید در خیابان علامه نزدیک دانشگاه 250 تومان بود! خنده دار است اما اگر یک کتاب در اتاق جا بماند، به خاطر همان کتاب همه اعضای اتاق مثلا نفری 500 تومان بابت تمیز نبودن اتاق جریمه می‌شوند و در صورت عدم پرداخت، سال آینده اتاق به آن‌ها اختصاص نمی‌یابد. می‌بینید گویا به همه چیز به مثابه بنگاه کسب درآمد نگاه می‌کنند. کم مانده است نامه بزنند شما در غذاخوری، سه بار با قاشق زدی به سینی غذا، می‌شود سه هزار تومان. دو تا مطلب انتقادی در وب‌نوشت و شبکه‌های اجتماعی نوشتی؛ وب‌نوشت 1000 تومان، شبکه‌های اجتماعی 1500 تومان. یک بار با آستین کوتاه دیده شدی، 1000 تومان. صد دقیقه تاخیر داشتی، 100 هزار تومان! شنیده‌ام یک قانونی گذاشته‌اند که اگر امتحانی را جا ماندید، به ازای هر واحد 50 هزار تومان پرداخت می‌کنید و دوباره در امتحان شرکت می‌کنید! (روشن است که تکثیر برگه امتحان یا طراحی سوال به مراتب ارزان‌تر تمام می‌شود و این همه هزینه ندارد.)

23- هر چه فکر کنم، هزینه‌های ریز و درشت بیشتری را به یاد می‌آورم. به هر حال، مهم آن است که ساده و کم‌هزینه زندگی کنیم و به آموزه‌های اقتصاد مقاومتی و تقویت اقتصاد داخلی پای‌بند باشیم. به دیگران کمک کنیم و رعایت حال دانشجویان کم‌توان دانشگاه را هم بکنیم. اگر دوباره به شرایط سال 84 برگردم، دوباره به همین دانشگاه نخواهم آمد.

نامه دانشجویان دکتری دانشگاه امام صادق علیه‌السلام در اعتراض به روند پولی شدن دانشگاه (+)

منبع: پاورقی (Pavaraqi.ir)

پی‌نوشت: الآن اتاق‌های جدید ۴ نفره شده‌اند و بعضی چیزهای این متن تغییر کرده‌اند.

پی‌نوشت ۲: شک نکنید شرایط بدتر از گذشته شده است.،

پی‌نوشت ۳: دانشگاه طی اطلاعیه‌ای رسماً اعلام کرده است پولی شده است و البته شرایط مبهمی را به عنوان بخشودگی آورده است. کلاً رفته‌اند تو این فضا که منت بگذارند سر دانشجوی بینوا. بنابراین دانشجویان کارشناسی باید در پایان تحصیلات،‌ کل هزینه چند ‌میلیونی را بپردازند مگر این‌که شامل این بخشودگی‌ شوند. (قاعده کثیف لطف!)

  • مدیر وبلاگ

الحمدلله هیئت هست!

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۶ ب.ظ | ۰ نظر

اگه هیئت میثاق رو نداشتیم چه خاکی تو سرمون میکردیم؟!
الحمدلله...

#دنو
@Twitter_ISU

  • مدیر وبلاگ

بعد از چندین ساعت خوابیدن

مدیر وبلاگ | يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ | ۰ نظر

از خاطرات دوران دانشجویی
عکس  تزیینانی

(عکس برای تزیین صفحه است و ربطی به دانشجویان ما ندارد!)


تقریبا تمام 24 ساعت رو بدون فعالیت خاصی (کمی نماز و غذا) خوابیده بود.

بیدار که شد، این آیه را زمزمه می‌کرد:

ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا؟!

واقعا اصحاب کهف هم پیش آخر هفته بچه‌ها با طرح‌های اذان تا اذان کم می‌آووردند!

  • مدیر وبلاگ