دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

به سلام‌صلوات اول منبر بیشتر توجه کنید!

بعد از مصاحبه‌ سه‌نفره، رفتم یه اتاق دیگه برای مصاحبه‌ یه‌نفره.
تا رسیدم، طرف سلام کرد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم . . .
همین‌جوری یه نفس چند جمله‌ عربی ادامه داد. فکر کردم از اون سلام و صلوات‌های اهل منبره که اول سخنرانیاشون می‌گن.
با لبخند داشتم نگاهش می‌کردم تا صحبت‌هاشو شروع کنه.
حدود یک پاراگراف مقدمه‌ عربیشو گفت و بعدش گفت: خب! این چه دعایی بود من خوندم؟ ادامه‌شو بخون!
من 



#گزینش

#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

 

کدوم را باید انتخاب می‌کردم؟
 
روز مصاحبه وارد اتاق مصاحبه شدم؛ یه میز بزرگ که پشتش سه نفر به سبک رئیس دادگاه و منشی‌های یمین و یسارش نشسته بودند.
روی میز یه بشقاب هندوانه و یه بشقاب خربزه بود.
به من تعارف کردند که بفرما.
منم که حسابی استرس داشتم به فکر خوردن نبودم و گفتم نه متشکرم!
اصرار کردند که راه نداره تا نخوری شروع نمی‌کنیم!
منم که دیدم مجبورم انتخاب کنم، پیش خودم گفتم هندوانه هسته داره و خوردنش طول می‌کشه، لذا خربزه رو برداشتم که بخورم.
به محض اینکه خربزه رو برداشتم، یکی از مصاحبه‌گرها شروع کرد به نوشتن چیزی! سکته کردم. گفتم کاش به نیت سرخی خون شهدا، هندوانه رو انتخاب می‌کردم :joy:
 
#گزینش
 
#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

 

آهنگی که روز مصاحبه خوندم
 
لابد همه ما روز #گزینش رو یکی از حساس‌ترین مقاطع زندگی تحصیلی خودمون می‌دونستیم، اون وقتی که سه به یک پشت میز تو یکی از کلاس‌های سالن چهار می‌نشستیم و باید خوب حواسمونو جمع می‌کردیم که از اون سه نفر لایی نخوریم! 
حداقل برای من که روز مهم و سرنوشت‌سازی به حساب می‌اومد و هنوز هم همان احساس اولیه رو راجع بهش دارم!
یادم نمی‌ره که چندتا از بچه‌هایی که رفته بودن تو کلاس با کلی هیجان سؤال‌ها رو برای بقیه تعریف می‌کردن و می‌گفتن در پاسخ به این سؤال که آیا شما آهنگ گوش می‌دین یا نه گفته بودن فقط مداحی و بس!
من که رفتم داخل، در پاسخ به این سؤال اسم دو تا خواننده‌ای که بیشتر از همه آهنگ‌های اون‌ها رو گوش می‌دادم، بهشون گفتم و بعد هم شروع کردم به خوندن یکی از اون آهنگ‌ها به‌طور کامل! خلاصه یه ۳-۴ دقیقه‌ای داشتم براشون با حس کامل و ادای الحان می‌خوندم! آخرشم برام دست زدن و گفتن که خوششون اومده و بهم پیشنهاد کردن این مسیرو ادامه بدم! واقعاً خدا بهم رحم کرد!
 
 
#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

یکی از رفقا نقل می‌کرد می‌گفت روز #گزینش که نوبتم شد برم توی اتاق و زیر رگبار سؤالات تخلیه اطلاعات بشم، چند دقیقه تا اذان ظهر بیشتر نمونده بود.

با هر جون‌کندنی بود، اون چند دقیقه گذشت که صدای اذان بلند شد. یه لبخند ملیح به اون سه بزرگوار تقدیم کردم و خیلی آروم شروع کردم به بالازدن آستینا!

بنده خدا هول شد گفت چند تا سؤال دیگه بپرسیم تمومه. با همون لبخند ملیح گفتم:
شرمنده! نماز اول وقت...

هر چی زور زدن که من یه چند دقیقه دیگه بمونم، کوتاه نیومدم. نماز بود؛ شوخی که نبود!

لازم به توضیحه این رفیق‌مون رو صبحا باید با بیل بیدار کنیم واسه نماز!


#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

خاطرات گزینش دانشگاه امام صادق علیه‌السلام؛ استرس مصاحبه!

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

 

اگر این روزها به دانشگاه سر بزنید، می‌بینید که فصل #گزینش شروع شده است.
یکی از دوستان بود که هر سال وقتی تابلوی «به طرف آزمون شفاهی» را می‌دید، می‌گفت: «دوباره اینا دارند استرس وارد می‌کنند به ما!»
 
#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

خاطرات گزینش؛ سؤالات آزمون شفاهی- وقتی سؤالات سخت می‌شود!

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

از #گزینش یه خاطره‌ای که یادمه این بود که سطح رو اون‌قدر بالا بردن که ازم فرق جهاد اسلامی و حماس رو پرسیدن!


#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

#گزینش بود و سؤالاتش!
یکی از سؤالات این بود که یک کلمه می‌گفتند و باید می‌گفتی یاد چی افتادی.

گفت: زین‌الدین!
با خوشحالی گفتم: زیدان!
هر سه نفرشون خندیدند. یکی‌شون گفت منظورشون شهید زین‌الدین بود!

یک دفعه گفت: «کیک زرد»
گفتم: تخم مرغ!
نفهمیدم چرا خندیدند. رفتند سراغ سؤال بعدی. بعداً متوجه شدم با شنیدن کیک زرد باید یاد «نطنز» و فرآیند چرخه سوخت می‌افتادم! اون موقع تازه بحث‌های هسته‌ای داشت عمومی می‌شد.


#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: @abdolah در پیام‌رسان بله
خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

درگذشت دکتر #منصور_اعتصامی

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

۱۲ تیر #۱۳۹۶
درگذشت دکتر #منصور_اعتصامی
:pushpin: دانش‌آموخته و معاون اسبق اداری و مالی دانشگاه ما
عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس، از مدیران تأمین اجتماعی و...

دکتر منصور اعتصامی درگذشت +عکس
خدایش رحمت کند. شاید سخت‌ترین شبش در دانشگاه، همان شب #مطالبات_دانشجویی #۱۳۸۷ باشد. وقتی در اعتراض به ممانعت از سخنرانی #علیرضا_زاکانی در دانشگاه (موضوع تفحص از دانشگاه آزاد) در انتهای مسجد جمع شده بودیم. تیغ‌های تند بحث، گلوی همه را برید. از دانشجویی و آموزش تا اداری مالی و گزینش. در آن #تریبون_آزاد ناگهانی دیرهنگام، برخی از مسئولان آمدند که دمشان گرم. از جمله همین آقای اعتصامی. هرچند گویا تحمل انتقادات دانشجویان فراتر از ظرفیت جسمی ایشان بود و کارشان به بیمارستان کشید.

خاطرات پل مدیریت

 

 

  • مدیر وبلاگ

#یک_روایت_معتبر از #مقبره_الشهدا

#حسن_روزی‌طلب
(حقوق ۸۰، پژوهشگر و روزنامه‌نگار)

اولین شهدایی که در دانشگاه‌ها به خاک سپردند
۱۸ دی ۱۳۸۰
دو شب قبل از خاک‌سپاری، مسئول بسیج دانشجویی آمد در اتاق ما و گفت که تصمیم گرفتند فرزندان شهدا، این شهدا را به خاک بسپارند. [شما هم که فرزند شهیدید،] روز تشییع، اول وقت بیا جلوی مسجد.


لحظه دفن شهدای گمنام دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

#حمید_هوشنگی و #حاجی_لنگری هم بودند. #دکتر_خندان هم بود‌.
چند دقیقه‌ای در قبر دراز کشیدم.
تلویزیون شبکه پنج پخش زنده داشت. انگار اون دقایق را زوم کرده بود.

وقت خاکسپاری، #حاجی_بخشی جنازه کوچک شهید را به من نمی‌داد. می‌گفت: این مثل پسر منه‌؛ خودم باید خاکش کنم.
#سردار_باقرزاده به دادم رسید و به حاجی گفت بذار این بچه آرزو به دل نشه.

روز بی‌تکراری بود. الآن ۱۸ سال گذشته. شهیدی که دفن کردم، ۱۸ سالش بود. من هم ۱۸ ساله بودم.

همان شب برف سنگینی باریده بود. نیمه‌شب رفتیم سر مزار شهدا. رفقا سنگ تمام گذاشته بودند.


____
شهدا چهارشنبه در باغچه جلوی مسجد دفن شدند. همان جمعه #آقا به #زیارت تک‌تک‌شان آمد.

کانال خاطرات پل مدیریت

  • مدیر وبلاگ

چه کسی پلیس را صدا زد؟

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

#تحلیل_خاطره
چه کسی پلیس را صدا زد؟

بله! قدیم هم بحث پیش می‌اومد. اما نسل جدید پای برادران نیروی انتظامی را به این قضایا باز کردند.
از این ماجرا ساده نگذریم و آن را ساده نفهمیم.

#صابر_اکبری دانشجوی کارشناسی ارشد فرهنگ و ارتباطات به قلمی روان و خواندنی به تحلیل تربیتی این ماجرا برخاسته.
این متن را از 
اینجا(+) دریافت کنید و بخوانید و لذت ببرید!
خاطرات پل مدیریت

  • مدیر وبلاگ