دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

یادمانه بلوک 9 خوابگاه دانشگاه امام صادق علیه السلام

مدیر وبلاگ | جمعه, ۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۵۷ ق.ظ | ۰ نظر

سر صبحی یاد شبهای بلوک 9 افتادم.
بلوک 9 دانشگاه امام صادق علیه السلام
راهروی دراز بیمارستانی بلوک 9 تا مدتها فرشینه (موکت) نداشت. فرهنگ استفاده از جاکفشی هم جا نمی‌افتاد و پشت در اتاقها انبوهی از کفش و دمپایی بود. در هر طبقه هم سه تا باجه تلفن سه دقیقه‌ای بود که فقط زنگ میخوردند. کلاً فضای خاص‌پسندی بود.

  • مدیر وبلاگ

روزمره/ مهمان روزهای پایان‌نامه

مدیر وبلاگ | پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۳۶ ق.ظ | ۰ نظر

از گرفتاری های انسان تا گرفتاری های کلاغ

این چند روز بی نهایت فشار رویم، بله دقیقا رویم بوده و هست! آمادگی مصاحبه دکتری، آزمون اسما، نوشتن پایان نامه، اتمام واحدهای خنده دار تلنبار شده از قدیم و کارهای اداری مربوط به آن و ...

الان تنها آرزویم این است که پلک بزنم و ببینم جمعه هفته بعد است! ولی ای دریغ که هر وقت نیاز داری زمان تندتر بدود، انگار از همان آن و همان لحظه، عقربه ها دست به دست هم می دهند و بنا را بر لج بازی و ریش ریش کردن روح و روان آدمی می گذارند. تا جمعه دیگر ۹ روز باقی مانده، با احتساب ۲۴ ساعت در شبانه روز و با احتساب ۶۰ دقیقه هر ساعت، معنایش این است که عقربه قدبلند این ساعتی که در اتاق نصب کرده ام باید سیییییززززززددددهههه هززززااااررر مرتبه بی خود و بی جهت دور کامل را بچرخد. واقعا باور نکردنی است!! از موقعی که شروع به نوشتن کردم فقط ۱۰ دور چرخیده و هنوز حدود ۱۲۹۰۰ دور باقی مانده!! چرا این قدر دیر می گذرد؟! باورتان بشود یا نه این چند روز حتی در خواب هم به کارها فکر می کردم، اصلا انگار دو سه هفته ای هست نخوابیدم، یعنی زمان برایم قطع نشده و کلا در حال استمرار و امتداد یک سری فعالیت ها بودم، گاهی با هوشیاری بالا و گاهی با هوشیاری کمتر... خلاصه خسته ام و کاش  می شد پناه بببرم به آغوش سفر و حسابی خستگی در کنم بی دغدغه فردا و پس فردایی که هزار هول و هراس داشته باشم.

از این ها بگذریم، امشب موقع برگشت به خوابگاه، در همین کوچه کناری، صدای غرش خون آلود گربه ای آمد، (مطمئن نیستم گربه ها توانایی غرش کردن دارند، اما به هر ترتیب من آن جا بودم و آن گربه واقعا داشت غرش می کرد!! فلاسفه بارها فرمایش کرده اند که شرط امکان، وقوع است.) و فقط ثانیه ای بعد صدای ناله و مویه های پرنده خردسالی که دل سنگ را در کسری از ثانیه مذاب می کرد بلند شد. دوست حیوان دوست ما -حسن- جستی زد و به گربه نهیب پخی زد، خلاصه لقمه جفت وجوری که با هزار زحمت آماده اش کرده بود را انداخت و فرار کرد. اقبال بد ما پرنده نه یاکریم -به قول ما مشهدی ها موسی کوتقی- بود و نه گنجشک، بل یک بچه کلاغ سیاه بود که تپش قلبش را هم می شد دید! هر ۳ نفرمان گفتیم این چه کاری بود ما کردیم؟! نظم طبیعت را به هم زدیم! بلاخره همه حیوانات رزق و روزی دارند و می خورند و خورده می شوند، گربه که انگار زبان آدم ها را می فهمید و می دید که مناسبات به نفعش رقم خورده، دوباره سروکله اش پیدا شد و نیم نگاهی به کلاغک قصه ما که حالا در دستان دوستمان حسن بود، انداخت.... اما ای دریغ که انسان، حیوانی بس غیرقابل پیش بینی است! عقل مان دستور می داد ولی تن و بدنمان هیچ جوره اطاعت نمی کرد که کلاغک بیچاره را تقدیم آن گرگ گربه سیما و کفتارخو کنیم. اما اگر نگهبان خوابگاه پرسید چیست چه بگوییم؟! بگوییم می خواهیم کلاغ بزرگ کنیم؟! به هر حال در طول مسیر به جوانب مختلف کارمان فکر کردیم و ایده های مختلف را اندازبرانداز کردیم، حتی به دنبال چند تا کرم کوچک بودیم تا کلاغک بخورد و از گرسنگی نمیرد، نمی دانم چرا خورده شدن کرم توسط کلاغ  اصلا ناراحت کننده نیست و به هیچ جای ما حتی به هیچ جای این دوست حیوان دوستمان حسن نیز نمی باشد، اما خورده شدن کلاغ توسط گربه را برنمی تابیم، نمی دانم شاید کرم ها خیلی حیوان های خوبی نیستند یا شاید چون گربه های سیاه همان‌ انسان ها و اجنه گناهکار و ظالمی هستند که تبدیل به گربه شده و همان بهتر که بروند بمیرند....

خلاصه که کلاغ کوچولو الآن در تراس اتاق ماست و صدای واغ واغش پدر ما را درآورده، لیاقتش همان بود که می گذاشتیم گربه نوش جانش کند، اه.
(منبع: رهیافت فرهنگ)

  • مدیر وبلاگ

خدا لعنتت کنه!

مدیر وبلاگ | چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۰۳ ق.ظ | ۱ نظر

بعضی بچه‌های امام صادق بودند، من هر موقع میدیدمشون به شوخی لعنشون میکردم! (یه سبک در لهجه آبادانی است! خدا لعنتت کنه یعنی خدا شیطان را لعنت کنه!) میگفتم خدا لعنتت کنه! چرا اومدی امام صادق؟! اومدی اینجا، شدی حجت خدا! فردای قیامت تو میشی حجت علیه ما که این هم امام صادق بود تو هم بودی! ببین این چطور بود و تو چطور بودی! 

استاد محمدرضا حکیمی هم از این دست آدم ها بود، بودنش اتمام حجت بود برای ما. فردای قیامت با همین استاد حکیمی بیچاره مان میکنند، میگویند حکیمی بود، تو هم بودی... خدا لعنتت کنه...

دکتر عطاءالله بیگدلی

  • مدیر وبلاگ

خدا رحمت کند مرحوم فیض الله صفری را

مدیر وبلاگ | سه شنبه, ۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۱۹ ق.ظ | ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم فیض الله صفری کارمند خدوم معاونت دانشجویی دانشگاه امام صادق علیه السلام
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

با کمال تأسف، باخبر شدیم همکار گرامی جناب آقای «فیض الله صفری» در آخرین روز کاری خود، دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت. این ضایعه دردناک را به اساتید، همکاران و دانشجویان دانشگاه و خانواده محترم ایشان تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای آن مرحوم، علوّ درجات و برای بازماندگان، صبر و اجر مسئلت می‌نماییم.

شادی روح ایشان فاتحه مع الصلوات

----

شاید یک روز همین خادمان بی‌ادعای دانشگاه را در برابرمان قرار بدهند و بگویند «فلانی هرچه در توان داشت، انجام داد. تو چه کردی؟»

خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: ble.ir/hdarvishi
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj
-----
خدا بیامرزه مرحوم صفری رو.
حقیقتا ناراحت شدم. بسیار مرد مهربون، با خدا و دلسوزی بودند.
یادمه سفر آخر اربعین که آماده میشد با کارمندای دانشگاه بره کربلا، به من گفت: «بلدی وصیت نامه چجوری بنویسم؟ آخه میگن قبل سفر باید وصیت کنی.» 

  • مدیر وبلاگ

فلسفه #عیدی آیت‌الله در روز میلاد امام حسن مجتبی

مدیر وبلاگ | چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۰ نظر

فلسفه #عیدی آیت‌الله در روز میلاد امام حسن مجتبی

دوره ما مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی بین الصلاتین ظهر و عصر حدود یک ساعت در مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام صحبت می‌کرد! البته توصیه کلی #حاجی این بود که تو ماه #رمضان به زیردستهاتون سخت نگیرید و باهاشون مدارا کنید. از همین رو، بسیاری از استادان در کلاسهای درس هم واقعاً در ماه رمضان کوتاه می‌آمدند و می‌شد یک دل سیر در کلاسشان بخوابیم! موضوع صحبت سرظهر حاجی بیشتر مذهبی بود تا موضوعات روز و سیاسی اما دلبستگی حاجی به امام اینقدر زیاد بود که در همین بحثها هم خیلی از #امام یاد می‌کرد. مثلاً نظر فقهی امام خمینی را مطرح می‌کرد درحالیکه عمده مخاطبان مقلدان رهبری (و دیگر مراجع حاضر) بودند. این سالهای آخر که ماه #رمضان در #تابستان بود، استقبال از جلسات ظهر هم کم بود. #کارمندان هم عجله داشتند تا با سرویس ساعت 2 بروند خانه. شرایط رفاهی و هزینه‌های زندگی تابستانی هم نمی‌صرفید دانشجویان زیادی در ماه رمضان در دانشگاه بمانند. اما همین که نیمه رمضان میشد، به نحو عجیبی همه می‌آمدند عیدی میلاد امام حسن (ع) را بگیرند. مسجد پر میشد. مبلغش زیاد نبود. باید یک چیزی می گذاشتیم رویش تا بتوانیم یک ضیافت افطار در باغچه های فرحزاد داشته باشیم! اما انگیزه‌های حضور زیاد بود.
حاجی به #امام_حسن خیلی علاقه داشت. هم برای شهادتش مراسم سنواتی برگزار میکرد هم برای ولادتش. میگفت امشب دست پر به خانه برگردید تا اعضای خانواده هم بپرسند چه خبر است؟ بگذارید شیرینی این میلاد در یاد همسر و فرزندانتان بماند. این نگرش تربیتی حاجی در زدودن غربت و مظلومیت از امام حسن ستودنی بود.

شادی روح استادمان مرحوم آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی صلواتی هدیه کنید.


خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ

کشیده حاجی مباشری + فیلم

مدیر وبلاگ | سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۲ ب.ظ | ۰ نظر

استاد حاجی مباشری
تا حالا از حاج آقای #مباشری #یک_کشیده_دوستانه خورده‌ای؟

اردوی ضیافت رضوی بود. سال 1398. نماز صبح شب قدر رو خونده بودم. پیامک اومد: «حاج آقای مباشری، صحن #قدس، الآن»
سریع خودم رو به حلقه بچه‌ها رسوندم.
شرح حدیث می‌کردند که اغتنم خمسا قبل خمس...
....
-حالا که جوانید، عاشق اردو هستید ... این‌طور نیست؟!
- (یکی از بچه‌ها): نه
-(جواب قاطع حاجی مباشری): یک کشیده دوست داشتنی!

فیلمش را ببینید. (8 مگ)

حاجی مباشری از مبارزان انقلاب اسلامی و یاوران آیت الله محمدرضا مهدوی کنی در مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام است. او سالها معاون دانشجویی این دانشگاه است. بی شک در سالهای اخیر او به عنوان استاد دوست داشتنی اخلاق دانشگاه از نعمتهای الهی مورد توجه دانشجویان بوده است.

  • مدیر وبلاگ

ضیافت رضوی رمضانی در مشهد + فیلم

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ب.ظ | ۰ نظر

#ضیافت_رضوی
دومین سالیست که از سفر ۱۰ روزه ماه رمضونی مشهد بی‌نصیبیم. دلمان تنگ شده برای #سینه‌زنی بعد از نماز صبح در #ایوان_مقصوره جلوی آقا. دور هم حدیث بخوانیم، گنبد و کتیبه‌ها را نگاه کنیم و از معنویت فضا نور بگیریم.
باز دوباره دم بگیریم:
#یا_خامس_آل_الله
من بی تو بی تابم بی تابم من
دلتنگ و بی تاب مهتابم من
تویی که دریایی دریایی تو
من بی تو مردابم مردابم من
علمت علم عشق حرمت حرم الله
یا سیدنا المظلوم لبیک یا ثارالله
چه عالمی داره این شیدایی!
من مست و مجنون و تو لیلایی
میون دربارت ناچیزم من
عالم همه عبد و تو مولایی
من بی تو هرگز هرگز
من بی تو معاذالله
من بیعت کردم با تو
لبیک یا ثارالله
حسین..
(فیلم سینه زنی در ایوان مقصوره صحن گوهرشاد با مداحی برادر صادق جاودان کد 93 معارف اسلامی و اقتصاد- 3 مگ)
-----
نوشته https://www.instagram.com/a_h_aviny :
ماه مبارک امسال (1398) ۱۰ روز مهمون امام رضا (ع) و شهید جواد محمدی بودیم.
دم همه ی رفقایی که زحمتای این اردو رو کشیدن گرم.
از پشتیبانی و تدارکات که برا این جماعت افطاری و سحری آماده میکردن بگیر تا اونایی که آروم و بدون شولوغ کاری ظرفای این ۷۰ _۸۰ نفرو میشستن.
__________

اگه تو جایگاهی هستید که یه عده رو اردو می‌برید حتما یه #شهید_محوری برا اردوتون مشخص کنید .
حتی اگه تو اون اردو هیچ‌کودومتون حواستون به اون شهید نباشه ، اون شهید حواسش به همتون هست که یه وقت بهتون بد نگذره

----

عکس دست جمعی سال 1398

عکس تکی دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام در حرم رضوی

  • مدیر وبلاگ

سوره واقعه با صدای استاد محسن داوری

مدیر وبلاگ | يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۳۱ ب.ظ | ۰ نظر

#بشنوید
به یاد دلتنگی غروب‌ها
قرائت سوره #واقعه، مسجد دانشگاه، سال ۱۳۸۲
با صدای استاد #محسن_داوری (حقوق ۸۰ از سلماس، استاد تجوید دانشگاه)
این سوره واقعه برای ما امام‌صادقی‌ها واقعاً چیز دیگری است. بارها شده است تو اتوبوس تو اردوها از حفظ هم‌خوانی کردیم. شب‌های #هویزه بعد از یک روز خادمی تو مزار یا شب‌های #جهادی بعد از یک روز پر از کار...

دم افطار گوش کنید. حس بهتری دارد. دعا هم فراموش نشود!
#بازنشر
#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.ir/abdolah
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

برای دریافت فایل صوتی mp3 این سوره با نوای گرم برادر محسن داوری اینجا را تلیک کنید.

  • مدیر وبلاگ

خاطره وحید جلیلی از روز شهادت شهید سید مرتضی آوینی

مدیر وبلاگ | شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ق.ظ | ۱ نظر

به یاد سید شهیدان اهل قلم بسیجی مهندس #مرتضی_آوینی

این خاطره تلخ را من زیاد گفته‌ام.
 ۲۰ فروردین ایشان که شهید شد، یادم است که ما در دانشگاه در خوابگاه مشغول ناهار بودیم که اخبار ساعت ۲ خبر را اعلام کرد. با یکی از دوستان در اتاق مسئول #واحد_فرهنگی بسیج آمدیم که پارچه‌ای سیاه بده تا در #تابلو_اعلانات بسیج بزنیم.

مسئول واحد گفت مگر چه شده؟
گفتیم آوینی شهید شده است.
به ما نگاه کرد و گفت آوینی؟!
گفتیم سردبیر مجله سوره.
گفت سوره؟!
گفتیم نویسنده آینه جادو،
گفت آینه جادو؟!
در نهایت گفتم روایت فتح را که نگاه کرده‌اید یکی بود صدای گرم و دلنشینی داشت او آوینی بود!
گفت: اِاِاِ... خدا بیامرزدش. خیلی صدایش خوب بود!

یک ساعت بعد آمد و دید ما خیلی تابلوی بسیج را شلوغ کرده‌ایم. نگاه عاقل‌ اندر سفیه به ما کرده و گفت آوینی مگر که بوده است؟

این برادری که می‌گویم یکی از مخلص‌ترین دوستان ما در دانشگاه بود و مسئول واحد فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع) در تهران بود. اسم آوینی را تا روز شهادتش نشنیده بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. دیگر ببینید در بسیج محلات شهرستان‌ها چه خبر بوده است. یعنی فعال‌ترین و مؤثرترین سردار فرهنگی ما در زمانی که در عرصه فرهنگ شمشیر می‌زد، برای اکثر قریب به اتفاق ما ناشناخته بود.

فردا صبح که به تشییع جنازه رفتیم و  بچه‌ها اعلام کردند که رهبری را دیدیم، آنجا خیلی از ما فهمیدیم که شهید آوینی چه کسی بوده که رهبری شخصاً به تشییع جنازه‌اش آمده است...

#خاطره #وحید_جلیلی از روز شهادت مرتضی آوینی

#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: @hdarvishi
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ

درس آن کارگر

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ق.ظ | ۰ نظر

#خاطره
۱۳۹۷/۱۲/۵
امروز یکی از #کارگران ساده دانشگاه در مسجد قبل از نماز ظهر کنار من #نماز میخواند. نمازش که تمام شد، رو به من کرد و با غمی صمیمی گفت:
ما ساعت ۵ صبح از خانه با سرویس دانشگاه راه می‌افتیم و بعد از طلوع آفتاب به دانشگاه می‌رسیم. من نمیتوانم نماز صبحم را بخوانم، راننده نگه نمی‌دارد و نمازم قضا می‌شود. بعد با قاطعیتی معنوی ادامه داد: می خواهم بروم رئیس دانشگاه را ببینم و بگویم که دستور دهد بین راه راننده نگه دارد‌!

چه تلنگری بود به من! عظمت دغدغه اش حقارت غرور مرا با آن نماز صبح های با کسالت خرد و نابود کرد. من کجا هستم و آنهایی که فکر میکنم جایی نیستند کجا؟!


وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدین

  • مدیر وبلاگ