دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد حضرت آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی» ثبت شده است

تأسیس دانشگاه امام صادق(ع) از زبان آیت الله مهدوی کنی(ره)

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۱۱ ق.ظ | ۰ نظر

ایده اولیه تشکیل دانشگاه امام صادق علیه السلام پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شکل گرفت. زندان‌های شاه فرصت بدی نبود که برخی از بزرگان مبارزه را گرد هم آورد و حاصل هم‌اندیشی‌هایشان را پس از رهایی تبدیل به ایده‌ای برای تأسیس یک دانشگاه اسلامی کند.

به گزارش خبرنامه صادق کسانی چون استاد شهید مطهری، شهید باهنر، شهید بهشتی و آیه الله مهدوی کنی دوستان و همرزمانی بودند که علاوه بر مبارزه در اندیشه آینده نهضت، پس از پیروزی آن نیز بودند.

لذا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی حتی اساسنامه این مرکز علمی را هم تدوین کرده بودند؛ هرچند طبیعی بود که رژیم پهلوی اجازه تأسیس چنین مرکزی را نمی‌داد.

چند سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی درحالیکه تا اندازه‌ای از بحران‌های کشور کاسته شده‌بود، همان یاران انقلابی به فکر افتادند تا آن ایده را پیاده کنند لذا آن مرکز مورد نظر با نام مبارک امام صادق علیه السلام و در زمستان سال ۱۳۶۱ شمسی مقارن با سالروز ولادت حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیه السلام آغاز به کار کرد. لازم به ذکر است که دانشگاه امام صادق علیه السلام اولین دانشگاهی است که پس از انقلاب اسلامی و در دوران انقلاب فرهنگی (تعطیلی دانشگاه‌ها از سال ۵۸-۶۲) تأسیس شد.

 در ادامه پرونده سی و سومین سالگرد تأسیس دانشگاه امام صادق(ع)، فرصتی برای بازخوانی خاطرات و روایت های مؤسسان دانشگاه از تاریخچه و دلایل و اهداف تأسیس دانشگاه تا منابع مالی اولیه آن و چگونگی مدیریت و راه اندازی آن حاصل شد. پس از انتشار روایت یکی از مؤسسان دانشگاه – سید رحیم خانیان – از چگونگی تأسیس دانشگاه و تاریخچه آن اینک روایت یکی دیگر از مؤسسان دانشگاه و ریاست فقید آن را بازخوانی می کنیم تا به گوشه ای از تلاش ها و زحماتی که برای ایجاد و راه اندازی دانشگاه کشیده شده است، اشاره ای کنیم و قدردان تلاش های خالصانه آنان باشیم.

الف) هیأت امنا

قبل از انقلاب تعدادی مدرسه‌ اسلامی ساخته شد. هدف بنیانگذاران مدارس این بود که مسلمانانی که قدرت مالی دارند و می‌توانند فرزندانشان را در یک مدرسه‌ خوب تربیت کنند به آنجا بروند؛ از جمله مدارس تعلیمات اسلامی به همت مرحوم آقای شیخ عباسعلی اسلامی و گروهی از نیکوکاران تأسیس گردید و سپس مدرسه‌ علوی و مدارس اقماری آن در سطح بالاتر توسط مرحوم علامه کرباسچی بنیان‌گذاری شد.

همین مدرسه بود که بعد از انقلاب بسیاری از وزرای ما از دانش‌آموختگان آن بودند؛ مانند مرحوم شهید قندی[۱] مرحوم شهید کلانتری[۲], مرحوم شهید عباسپور[۳] همین آقای نعمت‌زاده[۴] و دیگران که الان موجودند و خیلی افراد دیگر.

ما قبل از انقلاب با دوستانی که در انقلاب بودند؛ مانند مرحوم شهید مطهری, مرحوم شهید باهنر و شهید بهشتی به فکر تأسیس یک دانشگاه اسلامی بودیم. تأسیس چنین دانشگاه اسلامی ضروری به نظر می‌رسید اساسنامه‌ آن هم قبل از انقلاب تدوین شده بود، منتها رژیم پهلوی اجازه نمی‌داد که ما دانشگاه تأسیس کنیم. ما حتی در زندان هم که بودیم اندیشه‌ تشکیل دانشگاه را داشتیم، چون می‌دیدیم بچه‌هایی که به دانشگاه‌ها می‌روند, از آنجا که محیط اکثر دانشگاه‌ها اسلامی نبود، بسیاری از آنها منحرف می‌شدند, لذا فکر می‌کردیم اگر دانشگاهی درست کنیم که اسلامی باشد کار اساسی انجام داده‌ایم.

 دو سه سال بعد از انقلاب، که تا اندازه‌ای بحران‌ها کاسته شد و گرفتاری‌های ما نیز کمتر شد، دوستان به فکر افتادند که این ایده‌ای که قبل از انقلاب داشتیم عملی شود لذا هیئت موسس و هیئت امنایی برای جامعه تشکیل شد. تا آنجا که یادم می‌آید آیت‌الله منتظری آیت‌الله مشکینی آیت‌الله امینی و آیت‌الله امام کاشانی بنده و مقام معظم رهبری از آغاز در جریان کار بودیم. بعدها آیت‌الله یزدی از طرف ایشان در جلسات شرکت می‌کردند. اینها معممین بودند که از مؤسسین بودند.

عده‌ای هم دوستان غیر معمم بودند که بعضی از آنها دانشگاهی و بعضی‌ها غیر دانشگاهی بودند؛ برای مثال آقای دکتر اسرافیلیان بودند که دانشگاهی بودند. آقایان دیگری هم بودند؛ مثل آقای نوید، آقای خانیان و آقای معینی. این چند نفر هم از غیرمعممین بودند که جزو مؤسسین بودند.

البته آیت‌الله حسین نوری[۵] هم اول جزو موسسین بودند، ولی ایشان یکی دو جلسه شرکت کردند سپس اعلام انصراف نمودند و شرکت نکردند. ما ۱۱ نفر به عنوان هیئت مؤسس و هیئت امنا بودیم، بعد که ایشان تشریف بردند ده نفر شدیم. در این اساسنامه آیت‌الله منتظری به عنوان ریاست عالی آمده است.

اختیارات کلی این جامعه در اختیار هیئت امنا بود. البته عنوان ریاست عالی برای آیت‌الله منتظری مبتنی بر این بود که ایشان، به سمت قائم‌مقام رهبری (توسط مجلس خبرگان) تعیین شده بود، ولی پس از عزل ایشان از این سمت، قهراً ریاست عالی موضوعاً منتفی گردید و پس از بروز مشکلاتی که مانع از حضور ایشان در جلسات هیئت امنا و قهراً منجر به استعفای ایشان شد،[۶}سرانجام ادامه‌ی کار هیئت امنا بدان شکل غیر ممکن می‌نمود. مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مصلحت دیدند تا زمان اصلاح اساسنامه و تعیین امنای جدید، جریان کارهای جامعه با نظر حقیر انجام گیرد و در واقع من به عنوان جانشین هیئت امنا با تعیین هیئت مدیره‌ای مرکب از بعضی از اعضای امنا و جز آنان؛ مسئولیت اداره‌ی جامعه را عهده‌دار شدیم.

 کلمه‌ جامعه‌الامام الصادق (ع) را توضیح بدهم؛ گر چه «جامعه» در اصطلاح جدید عربی به معنای دانشگاه است و عرب‌ها دانشگاه را «جامعه» و دانشکده را «کُلیّه» می‌نامند, ولی ما از کلمه‌ جامعه، تنها آن معنای عربی را قصد نداشتیم بلکه معنایی گسترده‌تر از دانشگاه  منظور داشتیم؛ یعنی مجموعه‌ای آموزشی، پژوهشی، فرهنگی، تربیتی، تبلیغی و اقتصادی که واحدهای اقتصادی آن به عنوان پشتوانه‌ی مالی در جهت تأمین هزینه‌های سنگین دانشگاه و کارهای فرهنگی باشد و مقصود از اقتصادی انتفاعی نیست، بلکه مجموعه‌ای که بتواند برای کارهای علمی و فرهنگی جذب منافع و درآمد بکند و در واقع جامعه‌الامام الصادق(ع) مجموعه‌ آن بود که در اساسنامه‌ آن، کارهایی نظیر تأسیس رادیو، تلویزیون، اعزام مبلّغین به خارج و برنامه‌های گسترده‌ی فرهنگی و ترویجی و تبلیغی پیش‌بینی شده بود.

ارتباط با دانشگاه‌ها و مسلمانان جهان, اعزام مبلّغ، تدریس زبان‌های خارجی, انتشار کتاب و مجله و کارهایی از این قبیل از اهداف ما بود. واقعاً با این دید و این اهداف, دانشگاه تأسیس شد. البته هیئت امنا مادامی که باشند چنین اختیارات کلی، چه در امور اقتصادی و چه در امور فرهنگی، در اختیار آنهاست و دانشگاه شعبه‌ای از این مجموعه می‌باشد. در واقع برای آن مجموعه واحدهای مختلفی در نظر گرفته بودند که دانشگاه، واحد آموزشی و پژوهشی آن به حساب می‌آید. واحدهای اقتصادی جامعه فعلاً عبارت است از کارخانه‌ ریسندگی و بافندگی جامعه، شرکت طاهر، سهامی از کارخانه‌ی نخ ایران و سهامی از کارخانه‌ داروسازی لقمان؛ که این سه با پشتوانه‌ اموال مرحوم حاج ابوالفضل تولیت (متولی سابق حضرت معصومه سلام‌ا..علیها) خریداری شده است و اما ساختمان در دست احداث چهارراه ولی عصر ـ طالقانی؛ [به عنوان اولین محل دانشگاه] زمین آن توسط آقای حاج محمدعلی نوید و آقای حاج رحیم خانیان و آقای حاج حسین مهدیان اهدا شده است که بیشترین سهام مربوط به دو نفر اول بوده و به جامعه اهدا کرده‌اند.

ب) محل دانشگاه

 پس از آنکه هیئت امنای دانشگاه امام صادق(ع) تعیین شدند، من در آن زمان، از کارهای سیاسی و اجرایی رسمی تقریباً کنار رفته بودم، پیشنهاد دادند که بنده مسئولیت دانشگاه را بپذیرم و در واقع خادم  اینجا باشم.

اولین محلی که برای دانشگاه در نظر گرفته بودند همان زمین چهارراه ولی‌عصر ـ طالقانی بود. چنان‌که گفتم این زمین را سه نفر از دوستان (که الان هم در قید حیات هستند و جزو هیئت امنا و هیئت مدیره هستند) اهدا کرده بودند با تفاوت سهامی که داشتند. این زمین حدود ده هزار متر بود که پیش از انقلاب سفارت افغانستان در آنجا دایر بود و آن را ظاهراً ۵۰ میلیون تومان خریدند. ده هزار متر زمین نزدیک دانشگاه تهران، جای خیلی خوبی بود.

 از قرار مسموع این زمین را گروه ضاله برای کارهای خودشان می‌خواستند بخرند. اشرف پهلوی هم می‌خواست برای کارهای خودش بخرد که دوستان ما پیش‌دستی کردند و بیشتر برای جلوگیری از مفاسد آنها و دهن‌کجی به آنها، آمدند و زودتر آن را خریدند. در ابتدا  این زمین را به جامعه‌الامام الصادق (ع) به عنوان سرمایه‌ اولیه ـ که هیچ سرمایه‌ای غیر از زمین نداشت ـ اهدا کردند.

 بنا بود که ما این زمین را به عنوان محل دانشگاه مورد بهره‌برداری قرار دهیم، ولی دوستانی مانند مرحوم شهید بهشتی ـ البته ایشان جزو هیئت امنا نبودند ـ اظهار نظر کردند و گفتند گرچه  اینجا نزدیک دانشگاه تهران است و از این نظر برای دانشگاه مناسب باشد، ولی این زمین برای تأسیس یک دانشگاه اسلامی آبرومند و معتبر، کوچک است.

 این حرف درست بود زیرا ما می‌خواستیم دانشگاهی مانند جامعه‌الازهر[۷] مصر تأسیس کنیم. آن دانشگاه هم در زمان فاطمیان ابتدا به عنوان مدرسه‌ی فاطمیه تشکیل شد و نامش مدرسه الزهرا بود که در اثر توسعه‌ مدرسه، نام زهرا به صیغه‌ی تفضیل به أزهر تبدیل و مدرسه الزهرا به جامعه‌الأزهر نامیده شد.

ما هم می‌خواستیم واقعاً در تهران (که مرکز حکومت اسلامی است) دانشگاهی تأسیس کنیم که خیلی بالاتر از جامعه‌الازهر باشد و امید آینده‌ی اسلام و تشیع باشد و بایستی دانشجویانی تربیت کنیم و به سراسر دنیا اعزام کنیم و کارهای دیگری که  جزو اهداف ما بود. لذا پیشنهاد آقای بهشتی را پذیرفتیم و گفتیم آن محل خوب نیست و اصلاً برای آموزش و درس و بحث، جای شلوغی است و اینکه دانشگاه تهران در آنجا ساخته شده برای این است که آن زمان در حاشیه‌ی تهران قرار گرفته بود و اگر حالا بود، دانشگاه تهران را آنجا نمی‌ساختند؟

قهراً ما آنجا را نپسندیدیم و گفتیم  اینجا را ممکن است برای منافع اقتصادی و درآمد بگذاریم. محل کنونی دانشگاه امام صادق(ع) را برخی دوستان پیدا کردند که قبلاً مرکز مطالعات مدیریت بود. البته دولتی نبود و هیئت امنا داشت. قبل از انقلاب،  برادر شاه ریاست عالیه‌ هیئت امنا را داشت و امثال دکتر اقبال و لاجوردی[۸] از اعضای هیئت امنای آن بودند. آنها  اینجا را تأسیس کرده بودند و زمین‌های  مجاور را خریده بودند. اسناد  اینجا نشان می‌دهد که دکتر اقبال از درآمد شرکت نفت مبالغی در اینجا هزینه کرده است. طبق اسناد موجود، اینجا برای تربیت مدیران سطح بالا تأسیس شده بود.

مرحوم شهید تندگویان[۹] هم از فارغ‌التحصیلان همین دانشکده‌ مدیریت بود. آقای مهندس بوشهری[۱۰] هم از شاگردان همین دانشکده می‌باشد؛ البته یک دوره مدیریت یک ساله یا دو ساله می‌گذراندند, درس‌های دیگرشان را جای دیگر فرامی‌گرفتند. این مرکز وابسته به دانشگاه هاروارد آمریکا و رئیس آن هم یک آمریکایی بود.

در هر حال با اجازه‌ حضرت امام (رحمه‌الله علیه) و حکم آیت‌الله جناب آقای محمدی گیلانی، این محل در اختیار جامعه‌الامام الصادق(ع) قرار گرفت. امام اجازه فرمودند، ولی از نظر رسمی نیاز به حکم داشت، لذا حکم قضایی آن را هم آقای محمدی گیلانی صادر کردند. ایشان پرونده‌ها را بررسی کردند و سوابق اساسنامه‌ مرکز مدیریت کاملاً با کار ما منطبق بود.

در اساسنامه نوشته شده بود که اگر هیئت امنای  اینجا به عللی حضور نداشتند، این مؤسسه به مؤسسه‌ی مشابهی به لحاظ هدف و آموزش منتقل می‌شود. ما این اساسنامه را به آقای محمدی دادیم و گفتیم که هیئت امنای مذکور بیشتر از کشور رفته‌اند، بعضی هم که مرده‌اند، دکتر اقبال و بعضی‌هایشان هم که هستند بیرون از کشورند و در پایان اساسنامه‌ آنها نوشته شده اگر ادامه‌ کار مرکز به عللی امکان نداشت، این مرکز به مؤسسه‌ مشابه انتقال یابد.

پس انتقال  اینجا به جامعه‌الامام الصادق(ع) یک انتقال قهری و طبیعی بوده و به عقیده‌ی من اصلاً نیازی به حکم قضایی نداشت، ولی ما احتیاط کردیم و حکم را گرفتیم؛ یعنی با اجازه‌ی حضرت امام و حکم قضایی این مرکز را تصرف کردیم.

بخشی از اموال منقول  اینجا قبلاً توسط بعضی از مسئولین به دانشگاه شهید بهشتی منتقل شده بود، از قبیل دو دستگاه ماشین و وسایل چاپخانه ـ دستگاه افست ـ گر چه  بنا شد آنها را به ما برگردانند، ولی ندادند. ما هم دنبال نکردیم که آنجا هم دانشگاه بود و در خدمت ملت ایران و نظام اسلامی بود.

ج) تأسیس دانشگاه و ساختار آن

بالاخره دانشگاه امام صادق(ع) تأسیس شد و به تدریج توسعه پیدا کرد. قبلاً خوابگاه و کلاس‌های آن گنجایش حدود صد نفر را داشت. چون آنها طی یک دوره‌ فشرده، عده‌ خاصی را گزینش می‌کردند. ما چون می‌خواستیم آن را توسعه بدهیم کلاس‌های دیگری ساختیم و خوابگاه‌های زیادی بنا کردیم, کتابخانه‌ دیگری ساختیم, رشته‌های جدیدی  تأسیس کردیم. الان کتابخانه‌ دانشگاه شاید بیش از ۸۰ هزار جلد کتاب دارد که کتاب‌های فعلی در کتابخانه‌ قبلی وجود نداشته ، زیرا کتاب‌های آنها بیشتر در مورد مدیریت و به زبان خارجی بود.

نکته‌ جالب توجّه آنکه، درباره‌ گزینش دانشجو، بعد از برنامه‌ریزی، دو نظر در بین هیئت امنا مطرح بود؛ یک گزینه آنکه ما از میان طلابی که در حوزه‌های علمیه یک دوره‌ تحصیلاتی را طی کرده‌اند گروهی را گزینش کنیم و علوم جدید را به آنها آموزش بدهیم، به آنها زبان و مسائل روز را بیاموزیم تا اینها با آشنایی به مسائل روز به طلاّبی روزآشنا تبدیل شوند و با یاد گرفتن یک زبان خارجی، در خارج بتوانند تبلیغ کنند.

هم زبان عربی آموخته باشند هم به یکی از زبان‌های زنده‌ دنیا ـ انگلیسی یا فرانسه ـ مسلط باشند و نیز برای فارغ‌التحصیلان دانشگاهی دوره‌هایی برای کسب علوم و معارف اسلامی ترتیب دهیم و آنها را به معارف دینی آشنا سازیم. این یک گزینه‌ تلفیقی بود از طلاب و دانشجویان دانشگاه‌ها.

گزینه‌ دوم این بود که ما متقاضیانی از فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌ها را در مقطع دیپلم انتخاب کنیم و خودمان از اول آنها را آموزش دهیم و تربیت کنیم. من طرفدار این نظر بودم. دلیل بنده این بود که هدف ما در  اینجا تعلیم و تربیت با هم است و هدف تنها آموزش نیست. افرادی که در جاهای دیگر رفته و درس خوانده‌اند، شکل گرفته‌اند؛ یعنی شخصیت‌شان شکل گرفته، بالاخره کسانی که سه ، چهار، پنج سال به دانشگاهی رفته یا در حوزه‌ای درس خوانده‌اند، از لحاظ اخلاقی و فرهنگی شکلی گرفته‌اند، اگر به اینجا بیایند ما یک مجموعه‌ی مختلط ناهماهنگ را با هم جمع کرده‌ایم که نه ما می‌توانیم روی آنها تأثیر بگذاریم و نه آنها می‌توانند حرف‌های ما را قبول کنند و من فکر می‌کردم ما کاملاً به آن هدفی که داریم نمی‌رسیم؛ لذا چه بهتر که ما از بین دیپلمه‌ها افراد متناسب را انتخاب کنیم و آنچه را که می‌خواهیم از اول آموزش دهیم: چه دروس جدید و چه دروس قدیم. این نظر مورد تأیید واقع شد و بنا شد که رشته‌هایی که ما انتخاب می‌کنیم در مراحل اولیه در علوم انسانی باشد, زیرا آن چیزی که با اهداف ما بیشتر انطباق داشت همین رشته‌های علوم انسانی مثل علوم سیاسی. اقتصاد, حقوق، مدیریت، فلسفه و کلام و فقه و اصول و تفسیر و امثال اینها بود.

ما می‌بایست چنین افرادی را تربیت کنیم. ما حتی کسانی که تنها هدفشان اقتصاد بود نمی‌خواستیم. ما نمی‌خواستیم تنها کارشناس اقتصاد تربیت کنیم. نظر ما این بود کسی را انتخاب کنیم که از مسائل و علوم روز بهره داشته باشد و مسائل اسلامی را بداند و بتواند با آشنایی با زبان و اقتصاد روز در دانشگاه‌ها تدریس کند یا تبلیغ کند.

در رشته‌های دیگر هم همین‌طور، ما بیشتر جنبه‌های معارف اسلامی را غلبه می‌دادیم و لذا دانشکده‌های ما همه پیشوند معارف اسلامی دارند: برای مثال دانشکده‌ معارف اسلامی و اقتصاد، و مقید هم هستیم که این پیشوند را حفظ کنیم. نظر ما از آغازِ تأسیس دانشگاه این بود که معارف‌اسلامی را مقدم بداریم و این معلومات، چاشنی علوم اسلامی دانشجوهایمان باشد.

لکن در مقام عمل با مشکلاتی برخورد کردیم, اولاً دوره‌ تحصیل ما پنج سال بود که ما پس از گذراندن این دوره به دانشجوهایمان لیسانس بدهیم؛ یعنی حدود ۱۸۰-۱۹۰  واحد درسی که در حدود واحدهای درسی دکترا بود.

خیلی از دانشجویان و اساتید ما می‌گفتند آقا! شما با این همه واحد تازه می‌خواهید یک لیسانس بدهید. این ظلم به دانشجویانست. ظلم به خودتان هم هست. دانشجویان دیگر سه سال درس می‌خوانند لیسانس می‌گیرند، دو سال هم درس می‌خوانند فوق لیسانس می‌شوند, یک سال و نیم، دو سال هم می‌خوانند، دکترای‌شان را می‌گیرند، در حالی که شما الان ۱۹۰ واحد درس می‌دهید، فقط یک لیسانس به بچه‌ها می‌دهید؟

با وجود این اشکال, بعد از دو سه سال از تأسیس دانشگاه، جاذبه به تدریج کمتر شد. برای اینکه دانشجو می‌دید باید پنج سال درس بخواند آن هم به صورت فشرده و شبانه‌روزی و تنها به مدرک لیسانس دست یابد. بالاخره ما آمدیم دوره‌ تحصیل را بالا بردیم و فوق لیسانس و کارشناسی ارشد پیوسته‌اش کردیم،.

گفتیم هر کس اینجا بیاید حداقل هفت سال درس بخواند در حدود ۲۵۰ واحد بگذراند. برای مثال رشته‌ حقوق ما ۲۶۵ واحد بود که دکترای حقوق هم این‌قدر واحد ندارد، در حقیقت اینها دو رشته  درس می‌خوانند معارف اسلامی و رشته‌ی تخصصی. و این مرحله را که بگذراند موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد خواهد شد.

 ضمناً این نکته را نیز تذکر بدهم ما در سال‌های اول بعضی از واحدهای درسی رشته‌های دانشگاهی را به طور کامل تدریس نمی‌کردیم تا بتوانیم در آن پنج سال درس‌ها را تمام کنیم. اشکالی که برای دانشجو پیدا می‌شد این بود که دانشجو برای ورود به فوق لیسانس از لحاظ علمی کمبود داشت و برای استخدام نیز مدرکش ناقص بود و برای تدریس در دانشگاه‌ها نیز معلوماتش کافی نبود.

اینها مشکلاتی بود که برای دانشجویان و دانش آموختگان ما پیدا می‌شد, قهراً ما ناچار شدیم که تغییر روش بدهیم و تصمیم بر این شد که واحدهای تخصصی دانشگاهی را کاملاً تدریس کنیم. برای مثال اگر کسی در رشته‌ علوم سیاسی تحصیل می‌کند، تمام واحدهای درسی را تا فوق‌لیسانس بخواند, رشته‌های اقتصاد، مدیریت و حقوق هم همین‌طور. و به موازات دروس تخصصی دروس طلبگی‌اش را نیز فرا گیرد و در نتیجه واحدهای درسی تقریباً به ۲۶۰ واحد درسی رسید و قهراً دانشجوها معمولاً در هفت سال این دوره را می‌گذرانند. بعضی در هشت سال، مگر افراد فوق‌العاده و کوشا که ممکن است در شش سال این دوره را به اتمام برسانند.

دانشگاه بحمدالله تعالی در رشته‌های مربوط تا مقطع دکتری برنامه دارد و برای دانشجویانی که علاقه‌مند به مکالمه‌ زبان عربی با‌شند کلاس‌های مکالمه داریم، برخلاف حوزه‌های علمیه که معمولاً عربی را از نظر قواعد می‌آموزند.

بیشتر طلبه‌ها همین‌طور هستند,، ولی بچه‌های ما به خصوص بچه‌های دوره‌ اول‌ که در محافل و مجالس زبانزد بودند و برای مترجمی و راهنمایی میهمانان نظام شرکت می‌کردند، حتی بعضی بچه‌ها برای تبلیغ به حج می‌رفتند. عده‌ای به زبان عربی و زبان انگلیسی، هر دو آشنا بودند و عده‌ای هم زبان فرانسه خوب می‌دانستند. این دانشگاه است که به این صورت درآمده، الان ما در قسمت برادران شش دانشکده داریم.

البته هر رشته دارای گرایش‌های مختلف است، برای مثال دانشکده‌ الهیات چند شاخه دارد؛ فقه و مبانی حقوق، فلسفه و کلام و قرآن و حدیث، یک رشته‌ای هم جدیداً تأسیس کرده‌ایم به نام رشته‌ معارف اسلامی و فرهنگ و ارتباطات که این رشته فقط در دانشگاه ما آموزش داده می‌شود، ولی رشته‌ی ارتباطاتِ تنها، در دانشگاه علامه‌ طباطبایی و دانشگاه شهید بهشتی وجود دارد که مربوط به رسانه‌ها و روزنامه‌هاست. دانشجویانی که در رشته‌ی معارف‌اسلامی و فرهنگ و ارتباطات به عنوان یک دوره میان رشته‌ای درس می‌خوانند تعدادی فارغ‌التحصیل شده و تعدادی به‌زودی فارغ‌التحصیل خواهند شد. و اینها با معلوماتی که از نظر دینی و از نظر ارتباطات و هم از نظر فرهنگ شناسی دارند می‌توانند در رسانه‌ها و مراکز تبلیغی و تربیتی نقش اساسی ایفا کنند. این هم یک رشته‌ی فوق‌العاده‌ای است که تأسیس کرده‌ایم و آقای دکتر حداد عادل (حفظه‌الله) در ابتدا مدیریت آن را عهده‌دار بودند.

 

یک جمله را هم برای رفع سوء تفاهمات بگویم و آن اینکه ما در ابتدای شروع به کار در بعضی از رشته‌ها, استاد دارای معلومات دانشگاهی و متدین به جمیع جهات پیدا نمی‌کردیم، بنابراین ناچار بودیم بعضی اساتید را دعوت کنیم که خودمان هم علاقه‌ای به آنها نداشتیم, به خصوص در مقاطع فوق لیسانس یا دکترا که طبق مقررات باید یک یا چند استاد تمام وقت و سابقه‌دار تدریس کنند.

برای مثال در مقطع دکترا حتماً باید چهار استاد به اصطلاح دانشگاهی باشند؛ نه استادی که ما در حوزه می‌گوییم، آن هم استاد به صورت تمام وقت، که حداقل سابقه‌ بیست سی سال درس و بحث و تحقیق داشته باشند و در دانشگاه‌های ایران به استادی پذیرفته شده باشند. ما در بعضی از رشته‌ها با کمبود چنین اساتیدی روبه‌رو بودیم و شاید برخی از اسم دانشگاه نیز حسن استفاده یا سوء استفاده کرده باشند؛ در حالی که از نظر تفکر با ما نزدیک نبودند و در میان مذهبی‌ها خوش‌نام نبودند. گاهی به ما حمله می‌شد که چرا اینها را دعوت کرده‌اید؟می‌گفتیم چه کار کنیم؟ چاره‌ای نیست. من امیدم این بود که فارغ‌التحصیلان و دانش آموختگان ما ان‌شاءالله درآینده بیایند دانشگاه را اداره کنند. هم‌چنان که الان دانش آموختگان ما هم تدریس می‌کنند و مدیریت بعضی از دانشکده‌ها را به آنها تفویض کرده‌ایم. و تعدادی در خارج در حال تحصیل هستند و دکتریشان را می‌گذرانند. اینها ان‌شاءالله می‌آیند و  به تدریج، دانشگاه یک مرکز علمی و دینی خالص خواهد شد؛ گرچه بعضی‌ها معتقدند که در دانشگاه، حاکمیّت تفکر واحد منشأ رکود علمی و فکری خواهد شد و این هم بحثی است قابل تأمل که با نظارت و هدایت کامل مدیریت دانشگاه، می‌توان تضارب افکار را زمینه‌ای برای شکوفایی استعدادها و انظار اساتید و دانشجویان قرار داد؛ چنان که مرحوم مطهری و پیش از ایشان مرحوم امام چنین پیشنهادی را برای حوزه‌ی علمیه‌ قم می‌دادند که از اساتید دگراندیش دعوت به عمل آید که آنها مطالب خود را شفاف بگویند و آنگاه حوزه در صدد پاسخ و رفع اشکالات آنها برآید. در اینجا تذکر این نکته ضروری است که دانشگاه امام صادق علیه‌السلام با کسب تجربه‌های جدید به دوره‌های میان‌رشته‌ای در علوم انسانی روی کرده است که می‌تواند ما را به اهداف اصلی دانشگاه نزدیکتر سازد که از مونتاژ علمی بر تلفیق و تصریب واقعی میان علوم انسانی و اسلامی نائل شویم انشاءالله

  • مدیر وبلاگ

فلسفه #عیدی آیت‌الله در روز میلاد امام حسن مجتبی

مدیر وبلاگ | چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۰ نظر

فلسفه #عیدی آیت‌الله در روز میلاد امام حسن مجتبی

دوره ما مرحوم آیت‌الله مهدوی کنی بین الصلاتین ظهر و عصر حدود یک ساعت در مسجد دانشگاه امام صادق علیه السلام صحبت می‌کرد! البته توصیه کلی #حاجی این بود که تو ماه #رمضان به زیردستهاتون سخت نگیرید و باهاشون مدارا کنید. از همین رو، بسیاری از استادان در کلاسهای درس هم واقعاً در ماه رمضان کوتاه می‌آمدند و می‌شد یک دل سیر در کلاسشان بخوابیم! موضوع صحبت سرظهر حاجی بیشتر مذهبی بود تا موضوعات روز و سیاسی اما دلبستگی حاجی به امام اینقدر زیاد بود که در همین بحثها هم خیلی از #امام یاد می‌کرد. مثلاً نظر فقهی امام خمینی را مطرح می‌کرد درحالیکه عمده مخاطبان مقلدان رهبری (و دیگر مراجع حاضر) بودند. این سالهای آخر که ماه #رمضان در #تابستان بود، استقبال از جلسات ظهر هم کم بود. #کارمندان هم عجله داشتند تا با سرویس ساعت 2 بروند خانه. شرایط رفاهی و هزینه‌های زندگی تابستانی هم نمی‌صرفید دانشجویان زیادی در ماه رمضان در دانشگاه بمانند. اما همین که نیمه رمضان میشد، به نحو عجیبی همه می‌آمدند عیدی میلاد امام حسن (ع) را بگیرند. مسجد پر میشد. مبلغش زیاد نبود. باید یک چیزی می گذاشتیم رویش تا بتوانیم یک ضیافت افطار در باغچه های فرحزاد داشته باشیم! اما انگیزه‌های حضور زیاد بود.
حاجی به #امام_حسن خیلی علاقه داشت. هم برای شهادتش مراسم سنواتی برگزار میکرد هم برای ولادتش. میگفت امشب دست پر به خانه برگردید تا اعضای خانواده هم بپرسند چه خبر است؟ بگذارید شیرینی این میلاد در یاد همسر و فرزندانتان بماند. این نگرش تربیتی حاجی در زدودن غربت و مظلومیت از امام حسن ستودنی بود.

شادی روح استادمان مرحوم آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی صلواتی هدیه کنید.


خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ

ایشان همان دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه‌السلام هستند که آقا او را الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان دانستند و در پیام شهادتش نوشتند:
«نوشتجات شهید عزیز را مکرر خوانده و هر بار بهره و فیض تازه‌ای از آن گرفته‌ام.
این را باید بزرگترین فرآورده انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سالها سلوک و ریاضت، به دست آورده و به کار بسته‌اند...»
product.name

او یکی از شهدایی است که داستان زندگی‌اش یک فصل از #کتاب آقازاده‌ها را تشکیل داده است. (خرید کتاب)

 

شهید ناصرالدین باغانی
نام پدر: اصغر

محل تولد: قم

تاریخ تولد: 1346

سال ورود به دانشگاه: 1364

رشته تحصیلی: معارف اسلامی و تبلیغ

تاریخ و محل شهادت: 11/12/1365 شلمچه

عملیات : کربلای 5

سال ۱۳۴۶ در خانواده ای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد . با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.پدرش نماینده دوره اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید.ناصرالدین در شاخه جوانانحزب جمهوری مشغول فعالیت شدو در این مدت چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد .با سپری کردن دوره دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) پذیرفته شد. خودش میگفت:من دانشگاه امام صادق(علیه‌السلام) را به دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان مبارک آقا اباعبدالله(علیه‌السلام)  گرفتم.  از عملات بدر در جبهه حضور داشت ودر عملیات کربلای ۵ در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در   ۲۱/۱۲/۱۳۶۵ به شهادت رسید.

دستنوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است. 

 

زندگینامه مفصل شهید ناصرالدین باغانی

ناصر الدین در هشتم شهریور ماه ۱۳۴۶ در یک خانواده روحانی چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در شهر خون و قیام قم سپری کرد. تحصیلات ابتدایی را در دبستان ملی شهاب و امیر کبیر قم به پایان رسانید. در همین ایام روخوانی قرآن کریم را به اتفاق برادر بزرگتر و خواهرش در خانه و درمحضر پدر آموخت. سپس کلاس اول راهنمایی را که مصادف با اوج انقلاب بود در مدرسه دین و دانش قم گذارند. در پس فرمان امام قدس سره به روحانیون در بدو ورود معظم له به شهر قم برای رفتن به شهرستانها و آماده کردن مردم برای دادن رای به نظام جمهوری اسلامی و رفتن پدرش به سبزوار برای اداره اینگونه امور ناصر هم با اعضای خانواده در سال ۱۳۵۸ به سبزوار منتقل و سال دوم راهنمایی را در مدرسه دکتر فاطمی گذراند. آن سال اوج تبلیغات منافقان و بعضاً معلمان منافق گونه بود. ناصر در آن سال بارها به مجادلات لفظی با طرفداران و مبلغان منافقان پرداخته و آنان را مجاب یا محکوم می‌کرد به حدی که از بحث در حضور او پرهیز می‌کردند. با انتخاب پدرش به نمایندگی مردم سبزوار در اولین دوره مجلس شورای اسلامی سال ۱۳۵۹ با اعضای خانواده به تهران منتقل شد. سال سوم راهنمایی را در مدرسه فیضیه تهران و دوران نظری را در دبیرستان شهید مصطفی خمینی در خیابان آذربایجان تهران گذراند. در خلال این مدت با شرکت در جلسات درس قرآن و عضویت در واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی بر غنای معنوی و سیاسی خود افزود. چهار بار در مسابقات قرائت و تجوید قرآن جایزه گرفت. از وقتی که توان به دست گرفتن اسلحه را پیدا کرد در پادگان امام  حسین u به فرا گرفتن فنون رزم پیاده پرداخت. پس از تکمیل فراگیری، در سال چهارم دبیرستان سه ماه داوطلبانه به کردستان رفت و در سقز به دفاع از حریم اسلام پرداخت. سه ماه هم در خوزستان بود با این خاطر، به حال استعداد سرشار، در امتحانات نهایی با معدلی نزدیک به ۲۰ تحصیلات متوسطه را به پایان برد.
در آزمون سراسری شرکت کرد و در «رشته حقوق دانشگاه تهران» با رتبه خوب قبول شد. همچنین در آزمون «دانشگاه امام صادق u» شرکت کرد در آنجا هم قبول شد و به من اظهار می‌داشت، پدرجان خیلی‌ها هستند که به دانشگاه تهران می‌روند ولی همه به دانشگاه امام صادق u نمی‌روند ولی من دانشگاه امام صادق u را انتخاب می‌کنم.
ناصر به حفظ قرآن هم همت گماشته و ۲ جزء اول قرآن را حفظ کرده بود. از نظر اخلاق و آداب اسلامی در حد والایی بود. بچه‌های مدرسه و دانشگاه همه از او راضی بودند و در خانه هم نهایت ادب و احترام را نسبت به دیگران داشت و کارهای خانه را بدون توجه به اینکه برادران دیگرش هم هستند، انجام می‌داد. شبهای جمعه همواره در جلسات قران و روزهای جمعه در نماز جمعه شرکت می‌کرد. در بسیج مسجد هم همکاری و کمک می‌نمود و به جرﺃت می‌توان گفت پیرو راستین خط امام بود.
با شنیدن سخنرانی امام در آغاز سال ۱۳۶۵ که فرمودند: «جبهه رفتن بر هر کاری مقدم است.» به جبهه شتافت و گردان حبیب بن مظاهر از لشکر محمد رسول الله(صلی‌الله‌علیه‌واله)شرکت جست. به خاطر خلوص و قدرت بیان و بینش دینی قوی، تبیلغیات گردان به او سپرده شد. مدتی خدمت کرد، ولی به این کار قانع نشد. تبلیغات را رها کرد و در دسته رزمی شرکت جست.
در آغاز «عملیات کربلای ۵ » در شلمچه در خط مقدم هر دو بازوی او ترکش خورد و پای او را با گلوله زدند. بنابراین به پشت جبهه منتقل شد. در بیمارستان نکویی قم کارمداوای مقدماتی او را انجام دادند. سپس به تهران منتقل شد. شش تا هفت هفته به او استراحت دادند و گفتند، حداقل دو هفته باید در بیمارستان بستری باشد. ولی او اظهار داشت با توجه به کمبود تخت بیمارستانی و مشکلات اینجا، من چرا تخت بیمارستان را اشتغال کنم، در خانه استراحت کرد و به مداوای زخمهایش ادامه داد. کمی که بهتر شد، یک هفته را با همراهی مادرش به زیارت مرقد مطهر حضرت رضا u» شتافت و در ضمن با همه فامیل و ارحام در سبزوار دیدار کرد.
پس از بازگشت در حالی که نیمی از مدت استراحتش باقی بود، مجدداً در اعزام بیستم بهمن ماه ۱۳۶۵ به جبهه شتافت. به او گفته شد صبر کن تا بهبودی کامل پیدا نمایی; ولی پاسخ داد: «بودن من در جبهه مؤثرتر از اینجاست. گردان ما باید بازسازی شود.»و رفت.
در مصاحبه‌ای که تبلیغات گردان با او انجام داده، اظهار داشته است: «در چهار عملیات شرکت داشته‌ام. عمیات بدر، کربلاهای یک و چهار و پنج» سرانجام در وصیتنامه‌ای که در چهارم اسفند ماه ۱۳۶۵ در ارودگاه کرخه نوشته اظهار داشته است: «من دانشگاه امام صادقu» را به دانشگاه امام حسین u تبدیل کردم و مطمئنم که امام صادق u به این تبدیل راضی است و مدرک قبولی را از دست آقا ابا عبدالله u گرفتم».
ناصر در صبح روز ۱۱/۱۲/۱۳۶۵ و در ادامه عملیات کربلای ۵ در خط مقدم جبهه، در حالی که برای خاموش کردن تیربار دشمن از سنگر بیرون پریده بود، به دیدار معبود شتافت و در حالی که ۱۹ بهار از عمر کوتاه و پربرکتش گذشته بود،با لباس خونین رزم که به جای کفنش بود، در روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۵ در قطعه ۲۴ بهشت زهرا نزدیک سردار شید اسلام شهید دکتر چمران و دیگر فرماندهان چهره در خاک کشید و به دیگر شهدای اسلام پیوست.
یا کوکباً ما کان اقصر عمره
و کذاتکون کواکب الاسحاری

وصیت نامه شهید ناصرالدین باغانی

 

بسم الله الشهداء و الصدیقین
«الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانالله» «واجعل لنا مصابیع الهدی و سفن النجاه و جعلنا من حزبه فان حزبه هم المفلحون واجعنا من جنده فان جنده هم الغالبون «... و قال الست بربکم قالوا بلی و قال الم اعهد الیکم یا بنی آدم الا تعبدوا الشیطان انه لکم عدومبین» (الاعراف /۴۳)
«اشهد ان لا اله الا انت و ان محمداً عبدک و رسولک وصفیک و حبیبک و ان علیاً ولیک و حجتک علی من فوق الارض و من تحت الثری.» «الهی انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین فاغفرلی کل ذنب اذنبته و کل جرم اجرمته» ربنا اغفرلی ولوالدی و للمؤمنین و المؤمنات یوم یقوم الحساب. »
این جانب ناصر الدین باغانی بنده حقیر درگاه خداوندیم. چند جمله‌ای را به رسم وصیت می‌نگارم. سخنم را درباره عشق آغاز می‌کنم:
ما را به جرم عشق مؤاخذه می‌کنند. گویا نمی د‌انند که عشق گناه نیست. اما کدام عشق، خداوندا، معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی، عشق به پستان مادر را به من یاد دادی. اما بزرگتر شدم و دیگر عشق اولیه مرا ارضا نمی‌کرد. پس عشق به پدر و مادر را در من به ودیعت نهادی مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم. اما به چه چیز عشق ورزیدن را نه . به دنیا عشق ورزیدم، به مال و منال دنیا عشق ورزیدم، به مدرسه عشق ورزیدم، به دانشگاه عشق ورزیدیم، اما همه اینها بعد از مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد; یعنی عشق به تو. فهمیدم که عشق به تو پایدار است و دیگر عشقها عشقهای دروغین است. فهمیدم که «لاینفع مال و لابنون». (الشعراء / ۸۸) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود، «یوم یفر المرء من اخیه و امه و ابیه و صاحبته و بنیه و ...» (عبس / ۳۶ – ۳۴)
 پس به عشق به تو دل بستم. بعد از چندی که با تو معاشقه کردم، یکباره به خود آمدم و دیدم که من کوچکتر از آنم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آنی که معشوق من قرار بگیری. فهمیدم که در این مدت که فکر می‌کرده‌ام عاشق تو هستم، اشتباه می‌کرده‌ام. این تو بوده‌ای که عاشق من بوده‌ای و مرا می‌کشانده‌ای. اگر من عاشق تو بودم، باید یکسره به دنبال تو می‌آمدم. ولیکن وقتی توجه می‌کنم می‌بینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتاده‌ام. ولی باز به راه مستقیم آمده‌ام. حال می‌فهمم که این تو بوده‌ای که عاشق بنده‌ات بوده‌ای و هر گاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کرده‌ای و هر شب به انتظار او نشسته‌ای، تا بلکه یک شب او را ببینی. حالا می‌فهمم که تو عاشق صادق بنده‌ات هستی. بنده را چه که عاشق تو بشود. (عنقاشکار کس نشود دام بازگیر)
آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار می‌کردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوقت می‌نشستی. اما من بدبخت ناز می‌کردم و شب خلوت را از دست می‌دادم و می‌خوابیدم. اما تو دست برنداشتی و این قدر به این کار ادامه‌ دادی تا سرانجام من گریزپای را به چنگ آوردی و من فکر می‌کردم که با پای خود آمده‌ام، وه چه خیال باطلی ! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی ،به صحنه جهادم آوردی تا به دور از هر گونه هیاهو با من نرد عشق ببازی و من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب می‌کردم. آخر تو بزرگ بودی و من کوچک. تو کریم بودی و من لئیم. تو جمیل بودی و من قبیح. تو مولا بودی و من بنده و من شرمنده از اینهمه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکم‌تر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی و در آنجا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود و من هنوز از لذت آن شراب مستم. اولین جرعه  آن را که نوشیدم، مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه‌ای دیگر کردم. اما این بار تو بودی که ناز می‌کردی و مرا سر می‌گرداندی. پیاله‌ام را به طرفت دراز کردم وتقاضای جرعه دیگر کردم. اما پیاله‌ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی. اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه‌ای دیگر از شراب عشقت به سر می‌برم. ای عاشق من، ای اله من، پیاله ام را پر کن و مرا در خماری نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته بودی، حال که به من رسیده‌ای، چرا کام دل برنمی‌گیری؟ تو که از بیع و شر اء متاع عشق دم می‌زدی، چرا هم اکنون مرا در انتظار گذاشته‌ای ؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی  و اگر بدانم که پیالهام را پر نمی‌کنی پیاله را خود می‌شکنم و متاعم را به آتش می‌کشم. تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حیرت به دندان بگزی
به آهی گنبد خضرا بسوزم                    جهان را جمله سر تا پابسوزم
بسوزم یا که کاری را بسازی                            چه فرمایی بسازی یا بسوزم

اما شهادت چیست؟

آنگاه که دو دلداده به هم می‌رسند و عاشق به وصال معشوق می‌رسد و بنده خاکی به جمال زیبای حق نظر می‌افکند و محو تماشای رخ یار می‌شود، آن هنگام  را جز شهادت چه نام دیگر می‌توانیم داد؟ آن هنگام که رزمنده‌ای مجاهد به سوی دشمن حق می‌رود وملائک به تماشای رزم او می‌نشینند و شیطان ناله بر می‌آورد و پا به فرار می‌گذارد و ناگهان غنچه‌ای  می‌شکفد آن هنگام را جز شهادت چه نام می‌توانیم داد؟
شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. آی آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصه  شهادت عاجزید. فقط شهید می‌تواند شهادت را درک کند. شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید بر خود بگیرد. شهید در این دنیا پیش از اینکه به خون بتپد، شهید است و شما همچنان که شهیدان را در این دنیا نمی‌توانند بشناسید و بفهمید، بعد از وصالشان نیز هرگز نمی‌توانید درکشان کنید. شهید را شهید درک می‌کند. اگر شهید باشید، شهید را می‌شناسید وگرنه آینه زنگار گرفته چیزی را منعکس نمی‌کند که نمی‌کند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد. شهدا به حال شما غصه می‌خورند و از این در عجبند که چرا به فکر خود نیستید. به خود آیید. زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید و تا سرکوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شده‌اید، نه برای ماندن در قفس. این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان درآیید.
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم                       رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

اما رهبرم!

ای که جان عالم به فدای تو باد. ای که همه عالم به فدای یک تارمویت. ای خمینی، ای «ذخیره الله للشیعه»، من خود را مدیون تو می‌دانم و سر و جانم را در طبق اخلاص گذاشته، فدایت می‌کنم.
تو همان مصباح هدایتی، تو همان سفینه نجاتی که «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» و تو حسین زمانی. تو بودی که در شب تاریک ظلم درخشیدی و با نورت دلهای تاریک ما را روشن کردی. تو بودی که به ما یاد دادی که تکلیف ما را سید الشهداu مشخص کرده است. تو بودی که به ما یاد دادی که هر که به پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌واله)گرویده است، ماموریت استقامت دارد و ما درس شهادت را از تو آموختیم که تو خود پدر همه شهدایی. خدایا، عمر این چراغ هدایت را تا ظهور حضرت حجت صاحب العصر و الزمان حضرت مهدی(علیه‌السلام) طولانی گردان.

اما امت مسلمان و شهید پرور ایران

پیرو امام باشید; نه در حرف بلکه در عمل. گوش دل به سخنانش بسپارید و حرفهایش را بدون چون وچرا بپذیرید. و کلاً در هر عصری امام خود را بشناسید و اکنون که حضرت صاحب الامر(علیه‌السلام) در پرده غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید. اگر امام خود را شناختید، گمراه نمی‌شوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد. اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید، نه از قلم و زبان منحرفان.
در این زمانه عده‌ای مغرض و جاهل پیدا شده اند که اسلام بدون روحانیت را ترویج می‌کنند. به عبارت دیگر مروج تز جدایی دین از سیاسیت هستند و می‌گویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشت و رهبری کرد و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد ولی حالا باید برود گوشه حوزه‌ها و درس و بحث را ادامه دهد. این منحرفان را بشناسید و از صحنه انقلاب بدرشان کنید. اینها همانهایی هستند که با نامهای مختلف ولی با یک ماهیت، مطهری را شهید کردند. بهشتی را با تهمتها و فحشها ترور شخصیت و سپس با کینه شیطانی ترور فیزیکی کردند اینها همانهایی هستند که شیخ فضل الله نوری را بر سر دار کردند و شادی کردند. اینها همانهایی هستند که آقای خامنه‌ای را می‌کوبند. اینها همانهایی هستند که آقای رفسنجانی را ترور کردند.
اینان دشمن روحانیتند. روحانیت را نمی‌خواهند. می‌خواهند بین شما و روحانیت جدایی بیندازند. اینان آنهایی هستند که قلب امام عزیز را به درد می‌آورند. فقه جدید می‌سازند. با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتند.با لباس وحدت، تفریق وحدت می‌کنند. وحدت در چیست؟ وحدت در پیروی از کلام امام است. اما می‌توانم موارد متعددی را بشمارم که از فرمان امام اطاعت نکرده‌اند. آن وقت این را تحکیم وحدت می‌گویند۰ مردم مسلمان دشمن اسلام را بشناسید.
جنگ با عوامل خارجی ﻣﺴﺄله سختی نیست. اما این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید. ﻣﺴﺄله دیگر اینکه در مصایب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین» (البقره /۱۵۳) بهشت را به بها می‌دهند نه به بهانه. بهای بهشت سنگین است بهای بهشت کالای عشق است; یعنی خون. کربلا رفتن، خون می‌خواهد. این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است. پیام را شما بدهید; خون از ما.
بدانید که «ان الله یدافع عن الذین آمنو» (الحج / ۳۸) ما همه وسیله‌ایم. اصلاً این جنگ و این انقلاب و این برنامه‌ها همه چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید. هوای نفس را مغلوب کنید. برای خدا کار کنید. در کارها نظم را رعایت کنید و بدانید که ان شاء الله پیروزید و به کربلا خواهید رفت. به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. به خدا نزدیک شوید با انجام نوافل مخصوصاً نافله شب، صبر را پیشه خود کنید. بدانید امتهای پیش از شما هم سختی بسیار دیدند. با فساد و عوامل فساد به سختی مبارزه کنید. چون دشمن می‌خواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند. از همه رفیقان و دوستان و آشنایان که حقی بر گردن من دارند، طلب حلالیت می‌کنم و عاجزانه می‌خواهم که مرا حلال کنند; بلکه بار گناهم سبکتر گردد.

پدر و مادر عزیزم

می‌دانم که در طول زندگی‌ام نتوانستم حق شما را بخوبی ادا کنم، اما استدعا دارم برای من دعا کنید و بخواهید که شهادتم مقبول حضرت حق قرار بگیرد و بخواهید که خدا این قربانی را از شما بپذیرد. در این صورت من هم اگر حضرت حق اجازه دهد، شفاعت شما را می‌کنم. بدانید که خون من رنگینتر از خون علی اکبر امام حسین(علیه‌السلام)  نیست. من همه مانند یکی از شهدای دیگر. غم و اندوه به خود راه ندهید که نصرت خدا با شماست. بدانید که من از همان روز که قدم در این راه گذاشتم، روی ساکم نوشتم، «مسافر کربلا » و قصد کردم که اگر کربلا آزاد شود، شما را به کربلا ببرم. اما اکنون دو سال  و نیم از آن موقع می‌گذرد و هنوز به این آرزو نرسیده‌ام. هر موقع که در شهر ساک به دست راه میروم ، طرفی را که مسافر کربلا روی آن نوشته ام به طرف پایم می گیرم که کسی نبیند . چون از روی این امت شهید پرور و خانواده های شهدا خجالت می کشم . می ترسم مادر شهیدی این جمله را ببیند و ناراحت شود. هر چند به این آرزویم نرسیدم. اما این بار به نزد خود آقا ابا عبدالله(علیه‌السلام) می‌روم و در جوار اوﻣﺄوا می‌‌گزینم. مادرم این بار آخر که به تهران آمدم، برای اینکه از خجالتت در بیایم تو را به مشهد بردم و اگر میسر می‌شد، مطمئن باش که به کربلا نیز می‌بردمت. اما گویا خداوند چنین خواسته است که دیدار ما به روز قیامت در صحرای محشر بیفند، پدر و مادر و برادران و خواهرم بدانید بدون شما قدم به بهشت نخواهم گذاشت. بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است. خدا نکند کاری کنید که اجر خود را ضایع کنید. شما از این به بعد خانواده شهید هستید. طوری رفتاری کنید که در ﺷﺄن شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانه شهید می‌آید.
بدانید که من از دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام)  فارغ التحصیل شدم و مدرک قبولی خود را از دست مبارک آقا گرفتم. کلاس، کلاس عشق بود. درس، درس شهادت، تخته سیاه گستره وسیع جبهه‌های حق علیه باطل،گچها خون و قلمها اسحله‌مان بود.
استادمان آقا ابا عبدالله الحسین(علیه‌السلام) بود که خود پدر شهید است و پسر شهید است و شهید است و برادر شهید است و عموی شهید است و دایی شهید است و تکلیف ما را هم او معین کرد و ما هم این تکلیف را انجام دادیم و قبول شدیم و هنگام امتحان استادمان بالای سرمان بود.
پدرم حسین وار بایست و مادرم زینب گونه مقاومت کن. خواهر و برادرانم چون کوه استوار بایستید. بدانید وظیفه همه ما شهادت در راه دوست است. ای کاش هزار جان داشتم تا هزار  مرتبه در راه دوست قربان می‌شدم. خود او به ما جان را داده است و خود او هم آن را از ما می‌خرد. خدا به همه شما اجر و صبر عنایت فرماید و شما را هم در جوار رحمت خود جای دهد که هر کس در جوار رحمت او جای گرفت، به فلاح و رستگاری رسید. بازاز شما پدر و مادر خوبم طلب حلالیت می‌کنم. برادرانم محسن، هادی و محمد، بدانید مسؤولیت برادر شهید بودن سنگین است. خیلی از کارهایی را که می‌کردید، دیگر نباید بکنید. باید تلاش و فعالیتتان را در راه خدمت به اسلام زیادتر کنید. شما هم باید خود را تعالی دهید تا شهید شوید. برادران کوچکترم هادی و محمد، درس خود را خوب بخوانید و خود را برای خدمت به اسلام،پرورش روحی و فکری دهید و بدانید با درس خواندنتان جلو پایمان شدن خون شهدا را می‌گیرید. از شما به خاطر راینکه برادر خوبی برای شما نبودم، حلالیت می‌طلبم و خواهر مهربانم، در شهادت من بی تا بی نکن، خود را چون زینب علیها السلام فرض کن و بدان که اجر زیادی نزد خداوند داری. سعید و مسعود خود را برای شهادت پرورش بدهید، همچنان که باغبان میوه را برای چیدن پرورش می‌دهد. بدان هر مرگی به غیر از شهادت در این زمان برای جوانان ننگ است. عار است که انسان در رختخواب بمیرد. مرگ سرخ بهترین مرگهاست. خواهرم، با شیر خود عشق حسین(علیه‌السلام) را به فرزندانت بیاموز. خود نیز زینب گونه باش و مرا هم به خاطر این که نتوانستم حقت را به شایستگی ادا کنم ببخش و حلال کن. در پایان از تمامی فامیل و آشنایان و همه و همه طلب حلالیت می‌کنم و اگر بنده نیز بر گردن کسی حقی داشتم، از آن گذشتم. امیدوارم که خداوند نیز با من چنین رفتار کند.
۲۱ روز روزه قضا دارم که در جبهه های حق علیه باطل بوده‌ام و نماز قضا یادم نمی‌آید که داشته باشم و اگر داشته باشم، به جا آورده‌ام. اما با وجود این، هر وقت که توانستید، برای من نماز بخوانید چون در نمازهایم نتوانسته‌ام حق نماز را اداء کنم واحتیاﻃﴼ از این مقدار روزه که ذکر کردم، بیشتر برایم روزه بگیرید. سهم امام چیزی برگردنم نمانده است و باز احیتاطاً مقداری برایم خمس بدهید. مقداری هم برای صدقه بدهید و آن چیزهایی که از من باقی مانده، نیز اختیارش با خود شماست. به امید دیدار در سرای باقی و در جوار رحمت حق در کنار آقا ابا عبدالله الحسین(علیه‌السلام) و فاطمه الزهراء علیها السلام از همه التماس دعا دارم.
۲۴ جمادی الاخر ۱۴۰۷ مطابق با ۴ اسفند ۱۳۶۵ ساعت۲۵/۹ دقیقه صبح اردوگاه کرخه والسلام علی من اتبع الهدی   ناصر الدین باغانی

دستنوشته‌های شهید

هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
«ان الله ﻳﺄمرکم ان تؤدوا اﻷمانات الی اهلها» (النساء / ۵۸)
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته‌ام از بدنم
 از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
 به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
بارالها! ای چراغ شبهای تارمن، ای نوربخش قلب تیره من، ای فریاد رس من، ای امید من، ای سجود من، ای رکوع من، ای که قیامم برای توست وای که سلامم بر روی ماه توست، ای مرا از چاه‌های ضلالت رهانیدی و به قله رفیع انسانیت رساندی، ای که تاج کرّمنا بر سر من نهادی، ای یار من، ای دلدار من، ای شاهد زیبای من، ای آگه از غمهای من، تو را شاهد می‌گیرم که تو شاهد و شهیدی، تو را شاهد می‌گیرم که من بنده تو بودم و اگر راهی غیر از راه تو پیمودم، نه از روی عصیان که از راه نسیان بود. مولای من، تو خود شاهد بودی که با آن همه گناه باز در خانه تو می‌آمدم و باز سر بر خاک می‌ساییدم. تو خود شاهد بودی که تو را دوست می د‌اشتم هر چند گاهی اسیر دامهای شیطان می‌گشتم. مولای من اگر خطا کارم، امید عفو بر درگهت دارم و اگر نبخشی ام، بر کرمت اعتراض دارم. اگر از من بپرسی که چرا گناه کردی، از تو می‌پرسم که چرا در عفو را باز کردی؟ اگر تو مرا عفو نکنی، چه کسی به آن سزاوارتر از تو خواهد بود؟ اگر برانیم، هرگز تو ظالم نیستی. مولا، هر چند می‌دانم که می‌بخشی‌ام، ولی باز می‌گویم اگر خواستی مرا عذاب کنی و اگر خواستی مرا در دوزخ قهرت بسوزانی،  زبانم را باز بگذار تا بتوانم از درون آتش با تو صحبت کنم و تو را بخوانم. ولی تو کریم‌تر از آنی که بنده خود را عذاب کنی. «هیهات انت اکرم من ان تضیع من ربیته» به هر حال آمدم اما چه آمدنی؟ با کوله بار گناه و معصیت. مولا چه افراد پاکی را که از خود نرنجاندم. چه حقوقی را که از مردم ضایع نکردم. چه خطاها که نکردم. اما آمدم تا امانتت را پس بدهم. آن جان پاکی که به ودیعت نهاده بودی. از من مپرس که با این جان پاک چه کردم؟ چون در مقابل سؤال تو جوابی ندارم. این امانت را بگیر و سنگینی آن را از دوشم بردار . ای وای، ای وای، ای وای، ما همه امانتداریم. اما آیا می‌توانیم امانتمان را به سر منزل برسانیم یا نه؟
پدر و مادر عزیزم، من امانتم در دست شما. آیا نمی‌خواهید مرا به صاحب امانت برگردانید؟
برگردانید مرا که سخت از دوری صاحبم غمناکم. سخت دلم گرفته .چندی است که به فکر رفتن افتاده‌ام. اما یک سری بندهای گوناگون مرا از رفتن بازداشته است.
ای صاحب و مولای من                       بگشا تو بند از پای من
اماما! ای روح پاک خدایی، ای هادی ما، از تو می‌خواهم که شهادت بدهی بر اینکه ما کوفی نبودیم. شهادت بدهی که ما تو را تنها نگذاشتیم. وای وای بر آنها که دست از یاری تو کشیدند و برمنیت خود پرداختند. وای وای وای امت شهیدپرور، امت قهرمان هر چند که خود آگاهید، ولی «فان الذکری تنفع المؤمنین» (الذاریات / ۵۵). هیچ گاه دست از یاری امام و رهبری و ولایت فقیه برندارید.
بدانید آن زمان که ولی فقیه را تنها بگذارید، آن روز، روز شکست و نابودی شماست. و خدا نیاورد آن روز را. از تاریخ عبرت بگیرید. «فانظر کیف کان عاقبه المکذبین» (الزخرف / ۲۵) بدانید که دعوای ما بر سر ولایت فقیه است، روحانیت مبارز را تنها نگذارید اگر از روحانیت جدا شوید نابود می‌شوید.
حفظ کنید اسلام را و احکام اسلام را و حفظ اسلام مهم‌تر از حفظ احکام اسلام است. در این راه از دادن خون نهراسید که نمی‌هراسید. بدانید جهاد امتحان الهی است. بدانید مشکلات، امتحان الهی است. سعی کنید این امتحان را با موفقیت بگذارنید. در پایان از برادران و خواهرم و فامیل و آشنایان حلالیت می‌طلبم و از برادرانم می‌خواهم که راه مرا دنبال کنند و به فراموشی نسپارند.
ناصر الدین باغانی
۱۸/۸/ ۱۳۶۵

قطعات عرفانی

بسم الله الرحمن الرحیم
«والنخل باسقات لها طلع نضید»(ق/۱۰)
آن هنگام که خورشید پشت نخلها پنهان می‌شود و کم کم فروغ روحبخش خود را از پهنه آسمان آبی جمع می‌کند و با رفتن خویش نوید شب را می‌دهد،  به فکر فرو می‌روم. قدم در نخلستانها می‌گذارم.
نگاهم را به جایی در آن دور دستها می‌دوزم. علی u را به یاد می‌آورم. نماز شب علی u را به یاد می‌آورم، گوییا می‌بینم او را که در میان نخلها اشک می‌ریزد و معبود خود را می‌خواند. گوییا می‌شنوم صدای او را که با چاه درد دل می‌کند، گوییا می‌بینم او را که غذای یتمان را بر دوش می‌کشد. به خود می‌آیم. از کودکی تا به حال خود را به یاد می‌آورم، چیزی جز گناه نمی‌بینم. استغفار می‌کنم. ناگهان نخل سربریده‌ای را می‌بینم. او را خوب برانداز می‌کنم. با او سخن می‌گویم. اما جوابم را نمی‌دهد. دوباره صدایش می‌زنم. اما این بار بلندتر می‌گویم.
با من بگو ای نخل سربریده بر تو چه گذشت؟ با من بگو ای نخل سربریده که دشمن با تو چه کرد؟ ای نخل با من از استقامت بگو. ای نخل با من از پایداری دلاوران بگو. ای نخل با من از شهیدان نخلستان بگو که دشمن با مردمان زجر دیده چه کرد؟ ای نخل سربریده از چه سرت را بریدند؟ نکند چون تو صدای یا حسین u عاشوراییان را شنیده بودی، سرت را بریدند؟ آخر ای نخل تو که گناهی نداشتی... صحبتهایم تمام شده اما همچنان منتظر جوابم. در انتظار جوابی به سر می‌برم که ناگهان طنین روح بخش اذان به خدا می‌خواندم. آستینها را بالا می‌زنم. چند قدم به طرف بهمنشیر ساکت به جلو می‌روم و وضو می‌سازم.
دنیا برایم مثل یک زندان شده است.  درکوچه‌ها که راه می‌روم، دیوارهای کوچه مثل دیوارهای زندان است. انسانهای دیگر را که می‌بینم در این دنیای فانی مشغولند، دلم برایشان می‌سوزد. ولی قبل از همه دلم باید به حال خودم بسوزد که غرق گناهم. غرق معصیت خدایم. اما آنچه که مرا زنده نگه داشته، عشق به خداست و امید به لطف و کرم او. آنچه که مرا قربانی خواهدکرد، نیز عشق اوست. خداوند خود گفته است که:
ای بندگان من ناامید نشوید. «ادعونی استجب لکم» (غافر / ۶۰)
و من او را خواندم. بارها از او طلب شهادت کردم بارها سجده کردم. بارها ضجه زدم. بارها گریه کردم. حال می‌دانم که وقت رفتن رسیده وامیدوارم که چنین باشد. از لطف و کرم او نباید ناامید شد.
این دعاها سرانجام روزی به اجابت می‌رسد. مولا خیلی خوب است، خیلی زیباست. مولا خوب است.   مولا دوست داشتنی است و من ناراحتم، پشیمانم، که چرا تا به حال مولا را نشناخته بودم. هنوز هم نشناخته‌ام. هنوز هم سردرگم هستم. ولی خوب به لطف او امیدوارم. می‌دانم که روزهای آخر عمرم رسیده. می دانم که مولا دعایم را اجابت کرده و می دانم که مرا شهید خواهد کرد و می دانم که مرا پودر خواهد کرد. می‌دانم که مرا تکه تکه خواهد کرد و من خود از او چنین خواسته‌ام. چون بهشت را به بها دهند نه به بهانه.
چون روز قیامت خجالت می‌کشم جلو مولا ابا عبدالله(علیه‌السلام)    که او چندین زخم در هنگام شهادت برداشته و من سالم از این دنیا رفته باشم.
چگونه در این دنیا بمانم; در حالی که عشق اومرا دیوانه کرده؟ چگونه بمانم وقتی عذاب جهنم را می‌بینم؟ شعله‌های آتش را می‌بینم. جهنمیان را می‌بینم. «شرب الهیم» را می‌بینم. «غسلین» را می‌بینم. «شجره الزقوم» را می‌بینم. می‌بینم که «طلعها کانه رؤوس الشیاطین». (صافات/ ۶۵) هل من مزید جهنم را می‌شنوم. پل صراط را می‌بینم. چگونه در این دنیا بمانم که بهشت و اهلش را می‌بینم؟ نعم بهشتی را می‌بینم. بالاتر از همه اینها غضب و لطف خدا را می‌بینم و اینها را با تمام وجود احساس می‌کنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
«یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمه الله» (الزمر/ ۵۳)
ای بندگان من که بر خودتان اسراف کردید، از رحمت خدا ناامید نشوید.
سلام بر حجه بن الحسن امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) سلام بر نایب بر حقش امام خمینی روحی فداه. سلام بر شهیدان راه خدا از نهضت حسینی تا نهضت خمینی .
خداوند رحمان در این آیه خطاب به بندگان گنهکارش می‌فرماید: ای بنده من هر آنچه هستی بازآ، گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ، می‌گوید; بنده من اگر گناه کردی بیا. بیا خدا رحمان و رحیم است. چرا از رحمت خدا ناامید می‌شوی؟ خدایا من آمدم. آمدم تا بگویم خدایا خدایا پشیمانم، اگر چه گنهکارم اما خدایا تو را دوست دارم.
خدایا من عاشق دیدار تو هستم. آمدم تا بگویم خداوندا با اینکه من گناهکارم، اما به یاری حسین زمانه شتافتم. آمدم حسین زمان، خمینی کبیر (روحی فداه) را یاری کنم. آمدم تا رضوان تو را به دست آورم. آمدم تا راه کربلا را باز کنم و از آنجا همه با هم به قدس برویم. خدایا من پایم را که از درخانه بیرون گذاشتم، افسارم را به دست تو دادم. در واقع این تو بودی که مرااز خانه بیرون آوردی. افسارم را به دست تو سپردم. هر کاری که می‌خواهی با من بکن. خدایا اگر مرا در قعر جهنم بیندازی اما از من راضی باشی، تحمل می‌کنم. ولی هرگز تحمل آن لحظه را ندارم که در بهشت تو باشم، اما مشمول رضایت تو نشوم. پروردگارا اختیار ما به دست توست. حرف، حرف توست. اما اگر مرگ ما رسید، شهیدمان کن و اگر شهیدمان کردی، تکه تکه مان کن که اگر چنین نکنی، فردای قیامت خجالت می‌کشم که به آقا و مولایم ابا اعبدالله الحسین(علیه‌السلام) نظر کنم که او صدها زخم برداشته باشد و ما با یک زخم شهید شده باشیم. خدا یا زبانم توان گفتن را ندارد و قلمم قاصر است; اما با همین زبان ناتوان می‌گویم خداوندا من روزهاست که منتظر وصل تو هستم و انتظار آن لحظه‌ای را می‌کشم که درراه تو سر از بدنم جداگردد و بدنم در راه تو تکه تکه شود.
   پروردگارا هر بار که در خانه‌ات آمدم، کسی در درگاه تو یعنی شیطان جلویم را گرفت و نگذاشت که وارد شوم و گفت اینجا فقط جای آشنایان خداست. تو که غریبه‌ای برو، و من رفتم. اما این بار آمدم. همه چیز را زیر پا گذاشتم و فقط و فقط رضای تو را در نظر گرفتم. این بار آمدم با کوله‌باری از گناه و با پشتی خمیده از معصیت. آمدم و شیطان را عقب زدی و گفتی بگذار این بنده گنهکار بیاید. من آمدم. آمدم تا بگویم مولای من اگر چه قلبم از گناه سیاه شده، اما تنها نیامده‌ام. با کسی آمده‌ام که او را می‌شناسی. او را دوست داری. او از تو راضی است و تو هم از او راضی هستی. آمدم اما تنها نیامدم. آمدم و با حسینت آمدم. آمدم تا بگویم خدایا به حق این حسین(علیه‌السلام) ، این عاشق تو، مرا ببخش. آمدم تا بگویم خدایا اگر من به تو پشت کردم، اما حسینت را دوست داشتم و مگر دوستدار حسین(علیه‌السلام) دوستدار تو نیست، پس خدایا من حسینت را وسیله قرار دادم و چه وسیله‌ای بهتر از این؟
آمدم تا بگویم خدایا مرگ را به مسخره گرفته‌ایم و مرگ در راه تو برای ما از عسل هم شیرینتر است.
آمدم تا بگویم مولای من، حال که من قدم پیش گذاشتم، تو هم دست مرا بگیر، مرا بطلب و نگذار که این آتش درونم خاموش شود.
اما باز هم می‌گویم: حرف حرف توست و تو هر چه با ما کنی با جان و دل، خریداریم.
در پایان، خدایا این امام عزیز، این احیا کننده شرایع دینت را تا ظهور بقیه الله الاعظم اروحنا له الفداء حجه بن الحسن العسکری(علیه‌السلام) برای امت اسلام حفظ بفرما.
والسلام علی من اتبع الهدی

از نامه‌های شهید

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا صدیقی و اخی العزیز. ارجو من الله توفیقک فی الطاعه و بعد المعصیه و الذهاب الی الجبهه. منذ ثلاثه ﺃشهر لیس عندی خبر من حالک. انا مشتاق جداً لرؤیه وجهک الکریم. انی مشتاق لرؤیه وجهک المنیر. ان ترید ان تخبر من احوالی ﺃنا بخیر و الحمد الله. فکیف انت .لم لم تکتب رسالهً الی که ﺃطمئن من سلامتک. کتبت رساله و ارسلتها الیک قبل عشره ایام ولکن لا ﺃعلم وصلت الیک ﺃولا. ارید ان تجبنی بسرعه و دقه. تعال الی جبهات الحرب کی تنظر بوجه الله. الجبهات جامعه کبیره فیها یدرس دروساً کثیره و جمیله: درس معرفه الله، درس الایثار، درس الاخلاص، ... درس الشهاده و لکن ما یدرس فی حوزتکم؟ یدرس المنطق و الفلسفه و ... جداً جید ولکن بوجود الماء یبطل التیمم. اذکر ک شعراً من الشیخ بهاء الدین عاملی المعروف با لشیخ بهائی بهذا المضمون:
ایها القوم الذی فی المدرسه                                       کلما حصلتموه وسوسه
اترک الوسوسه و خذ العلم الالهی بقوه و معرفه. هل اتیک حدیث التوابین الذین تابوا بعد قتل الحسین(علیه‌السلام)  و طلبوا بدم الحسینu ولکن هل یستوی الذین تابوا بعد واقعه کربلاء و الذین ضحوا ﺑﺄنفسهم فی معرکه کربلا؟ لا و الله. اذکر ک قول الامام علی(علیه‌السلام) حیث یقول:
«ان الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لخاصه اولیائه.»
ﺃلا ترید ﺃن تکون من خاصه اولیاء ؟ «مالکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ﺃرضیتم بالحیوه الدنیا من الاخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الاخره الا قلیل.» (التوبه / ۳۸)

پیام آیت‌الله سید علی خامنه ای(رئیس جمهور وقت) به مناسبت اولین سالگرد شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در اسفند 1366 :

 

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

 نوشتجات شهید عزیز را مکرر، خوانده و هر بار بهره و فیض تازه‌ای از آن گرفته‌ام.
این را باید بزرگترین فرآورده‌ انقلاب بدانیم که مردانی در سنین جوانی و در میدان نبرد، معرفت و بصیرت پیران طریقت را پس از سال‌ها سلوک و ریاضت به دست آورده و به کار بسته‌اند و این تحقق وعده‌ی الهی است که: «والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا…» جوانانی از این قبیل شایسته است که الگوی جوان مسلمان و راهنمای همگان باشند.
این عزیزان عمر کوتاه و کم آلوده به گناه خود را با عبادت و مجاهدتی مخلصانه،‌ روح بها بخشیدند. خداوند هم به پاداش این عمل صالح – سرچشمه‌های معرفت و محبت را بر دل و جان پاک آنان گسترد و سرانجام هم از ساغر شهادت سرخوش و به فیض لقاء الله سرافرازشان کرد. گوارا باد بر آنان و روزی باد بر آرزومندان.
سید علی خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران **

 

 

 پیام آیت‌الله خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران به مناسبت شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در 26 اسفند 1365خطاب به پدر شهید برادر عزیز حجت الاسلام آقای حاج شیخ علی اصغر باغانی :

 

“شرکت فرزند ارجمندتان در جبهه جهاد فی سبیل‌الله و شهادت افتخار آمیز آن عزیز را به شما و خانواده محترمتان تبریک می‌گویم. دین خدا به چنین فداکارانی می‌بالد و مؤمنان و پیروان قرآن به چنین پیشاهنگانی افتخار می‌کنند. خداوند شهید عزیز ما را با اولیائش محشور فرماید و به شما و مادر گرامی آن شهید و والدین همه شهیدان صبر و اجر عنایت کند.
سید علی خامنه‌ای رئیس جمهوری اسلامی ایران 65.12.26 “

 

 

پیام دبیرکل جامعه روحانیت مبارز و رئیس دانشگاه امام صادق (ع) حضرت آیت‌الله مهدوی کنی به مناسبت شهادت دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی در 24 اسفند 1365 :

 

“بسم الله الرحمن الرحیم
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
عروج خونین نور چشم ما، پاسدار رشید اسلام دانشجوی شهید ناصرالدین باغانی هر چند موجب افتخار و سرافرازی ماست، اما از دست دادن این نیروی ارزشمند اسلام داغدارمان کرد. همواره بقاء و گسترش آیین مقدس اسلام در گرو شهادت عزیزان ارزشمندی بوده است که فقدان آنان ثلمه فجیعی بر این نهضت به حساب می‌آید. این برادر ایثارگر که در کنار تمام فضائل، تعبد و تعهدش از همه چشمگیرتر بود زندگی شبانه‌روزی‌اش در دانشگه امام صادق (علیه‌السلام) ولو در مدت کوتاه اسوه حسنه‌ای برای دوستان دلداده‌اش بود. شهادت قهرمانانه‌اش تابلویی رنگین از ایثار در برابر دیدگان نصب نموده است. از آنجا که چنین انسان ارزنده‌ای به عنوان ارزشمندترین نیروی خدماتی اسلام بقای وجودش ضرورت داشت و در عین حال تا مرز شهادت و قربانی شدن این دفاع مقدس با دشمنان خدا پیکار نمود. سزاوار است به عنوان تداوم راه وی در این وضعیت سرنوشت ساز جنگ تحمیلی عزیزان فداکار دیگر جای وی را پر نموده و به جبهه‌ها بشتابند.
محمدرضا مهدوی کنی 24 اسفند 65 “

  • مدیر وبلاگ

از پل مدیریت تا بیت رهبری: من و مرثیه‌های اهری

مدیر وبلاگ | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ق.ظ | ۰ نظر

از پل مدیریت تا بیت رهبری
من و مرثیه‌های اهری

سال‌اولی که بودم، فهمیدم #حاجی مهدوی (ره) مجزا از #هیئت میثاق با شهدا مجالس سالانه خودشان را در آخر صفر و #فاطمیه دوم با مداحان و سخنرانان معروف دارند. آن شب، جلسه بعد از اقامه نماز شروع شد. وقتی قرائت قرآن تمام شد، انتظار داشتم سخنران معروف بره بالا ولی اعلام کردند اول آقای اهری چند دقیقه روضه‌خوانی می‌کنند.
با خود گفتم بهتره در این چند دقیقه بروم بیرون و چای و‌ کیک‌ بخورم که ناگهان دیدم یک روحانی مسن با لباسهای خیلی ساده وارد شد. در ذهنم مرحوم کوثری روضه‌خوان امام متصور شد. ماندم ببینم چه می‌کند. خیلی دلنشین خواند. مخصوصاً با آن لهجه شیرین ترکی. سبک کارش کاملاً سنتی بود. شعرهای پر مضمون از مرحوم آیت‌الله غروی اصفهانی؛ سرشار از گریزهای لطیف و دقیق. آذری هم خواند. عربی هم. با وجودی که من کت‌پایینی معنای ابیات را متوجه نمی‌شدم اما سوز کلامش و سادگی‌اش خیلی روی من تأثیر گذاشته بود. وقتی به جلسه نگاه کردم، دیدم واقعاً روضه‌خوانی ایشان عجیب فضا را منقلب کرده است. دل سوخته‌ای داشت. یک ربع خواند و جلسه را تحویل داد اما از آن شب در دلم ماند.
سالها می‌گذشت و حتی پس از ارتحال مرحوم مهدوی کنی، اهری پای ثابت این مجالس سنواتی بود. برایم سؤال بود چرا فقط ایشان همیشه در روضه حاج آقا مهدوی هستند؟ نمی‌دانم... شاید حاجی این روضه‌ها و این روضه‌خوان‌ها را بیشتر می‌پسندید تا اینکه دیدم امسال حاج‌آقا اهری روضه‌خوان شب آخر مجلس فاطمیه بیت رهبری هم شد...

#شما_فرستادید

  • مدیر وبلاگ