دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات پل مدیریت» ثبت شده است

خاطره وحید جلیلی از روز شهادت شهید سید مرتضی آوینی

مدیر وبلاگ | شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ق.ظ | ۱ نظر

به یاد سید شهیدان اهل قلم بسیجی مهندس #مرتضی_آوینی

این خاطره تلخ را من زیاد گفته‌ام.
 ۲۰ فروردین ایشان که شهید شد، یادم است که ما در دانشگاه در خوابگاه مشغول ناهار بودیم که اخبار ساعت ۲ خبر را اعلام کرد. با یکی از دوستان در اتاق مسئول #واحد_فرهنگی بسیج آمدیم که پارچه‌ای سیاه بده تا در #تابلو_اعلانات بسیج بزنیم.

مسئول واحد گفت مگر چه شده؟
گفتیم آوینی شهید شده است.
به ما نگاه کرد و گفت آوینی؟!
گفتیم سردبیر مجله سوره.
گفت سوره؟!
گفتیم نویسنده آینه جادو،
گفت آینه جادو؟!
در نهایت گفتم روایت فتح را که نگاه کرده‌اید یکی بود صدای گرم و دلنشینی داشت او آوینی بود!
گفت: اِاِاِ... خدا بیامرزدش. خیلی صدایش خوب بود!

یک ساعت بعد آمد و دید ما خیلی تابلوی بسیج را شلوغ کرده‌ایم. نگاه عاقل‌ اندر سفیه به ما کرده و گفت آوینی مگر که بوده است؟

این برادری که می‌گویم یکی از مخلص‌ترین دوستان ما در دانشگاه بود و مسئول واحد فرهنگی بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق (ع) در تهران بود. اسم آوینی را تا روز شهادتش نشنیده بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. دیگر ببینید در بسیج محلات شهرستان‌ها چه خبر بوده است. یعنی فعال‌ترین و مؤثرترین سردار فرهنگی ما در زمانی که در عرصه فرهنگ شمشیر می‌زد، برای اکثر قریب به اتفاق ما ناشناخته بود.

فردا صبح که به تشییع جنازه رفتیم و  بچه‌ها اعلام کردند که رهبری را دیدیم، آنجا خیلی از ما فهمیدیم که شهید آوینی چه کسی بوده که رهبری شخصاً به تشییع جنازه‌اش آمده است...

#خاطره #وحید_جلیلی از روز شهادت مرتضی آوینی

#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: @hdarvishi
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ

چگونه چراغ اتاق را خاموش کنیم؟!

مدیر وبلاگ | سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ق.ظ | ۱ نظر

#زندگی_دانشجویی

چگونه چراغ اتاق را خاموش کنیم؟!

دیروقت بود. همه‌مان دراز کشیده بودیم که بخوابیم ولی چراغ روشن مانده بود. بله! درست فهمیدید هیچ کس حاضر نبود بر جاذبه نیوتن غلبه کند، برخیزد و آن نور نحس ادیسونی را بکشد! البته هر کدام به سهم خودمان تلاش کردیم چیزی پرتاپ کنیم شاید بخورد به کلید و چراغ خاموش شود. نشد.

شرایط سختی بود. همیشه در سختی‌ها خلاقیت‌ها شکوفا می‌شود. راه حل ما البته ساده بود: یک تماس کوتاه با یکی از بچه‌های اتاق بغل. نه! وقتی اومد، بهش نگفتیم چراغ را خاموش کند. نظرش را درباره یک موضوع علمی جویا شدیم. چند دقیقه گپ زدیم و نهایتاً خداحافظی کردیم و گفتیم حالا که داری می‌ری، چراغ را هم خاموش کن!

وقتی به هدف رسیدیم، خیلی خندیدیم!

از فردا که واقعیت را گفتیم تا چند روز با ما حرف نمی‌زد.
#دلتنگ_خوابگاه

#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: @hdarvishi
خاطرات پل مدیریت
ble.ir/join/ZWI3ZmY2Zj

  • مدیر وبلاگ