خاطرات گزینش دانشگاه امام صادق علیهالسلام؛ شرمنده وقت نمازه
یکی از رفقا نقل میکرد میگفت روز
با هر جونکندنی بود، اون چند دقیقه گذشت که صدای اذان بلند شد. یه لبخند ملیح به اون سه بزرگوار تقدیم کردم و خیلی آروم شروع کردم به بالازدن آستینا!
بنده خدا هول شد گفت چند تا سؤال دیگه بپرسیم تمومه. با همون لبخند ملیح گفتم:
شرمنده! نماز اول وقت...
هر چی زور زدن که من یه چند دقیقه دیگه بمونم، کوتاه نیومدم. نماز بود؛ شوخی که نبود!
لازم به توضیحه این رفیقمون رو صبحا باید با بیل بیدار کنیم واسه نماز!
و عکسهای خاطرهانگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۶:۳۹