دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

دانشگاهه داریم

تاریخ کتبی و خاطرات دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

یکی از رفقا نقل می‌کرد می‌گفت روز #گزینش که نوبتم شد برم توی اتاق و زیر رگبار سؤالات تخلیه اطلاعات بشم، چند دقیقه تا اذان ظهر بیشتر نمونده بود.

با هر جون‌کندنی بود، اون چند دقیقه گذشت که صدای اذان بلند شد. یه لبخند ملیح به اون سه بزرگوار تقدیم کردم و خیلی آروم شروع کردم به بالازدن آستینا!

بنده خدا هول شد گفت چند تا سؤال دیگه بپرسیم تمومه. با همون لبخند ملیح گفتم:
شرمنده! نماز اول وقت...

هر چی زور زدن که من یه چند دقیقه دیگه بمونم، کوتاه نیومدم. نماز بود؛ شوخی که نبود!

لازم به توضیحه این رفیق‌مون رو صبحا باید با بیل بیدار کنیم واسه نماز!


#خاطرات و عکس‌های خاطره‌انگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی