کتاب فصل چیدن میوههای رسیده

ناشر معتبر سوره مهر هم منتشر کرده. نویسنده هم (فرهنگ و ارتباطات ۸۳؟) است.
خاطرات پل مدیریت
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۶:۳۸
روزی که هفت صبح رفتیم نماز جمعه
چپ، راست، کارگزار؛ علیه خدمتگزار
مردم این حقیقت را فهمیده بودند و شعار میدادند. اتحاد نامبارکی علیه انقلاب شکل گرفته بود و اصل نظام را هدف قرار داده بود.
۲۲ خرداد ۱۳۸۸ انتخابات شلوغی بود. صف رأیدهندگان از صندوق درمانگاه دانشگاه به در اصلی میرسید. بعد از اعلام نتایج هم وضع بدتر شد.
غروب ۲۳ خرداد دیگر همه فهمیده بودند درگیریهای جدی پیش آمده است. سر شب در خوابگاهها به نقل از فرمانده بسیج میگفتند «نفر» و «موتور» لازم داریم. رفتیم در اصلی دانشگاه...
درگیریها و لشکرکشیهای خیابانی ادامه داشت. بعضی بچهها بدجوری چاقو خوردند...
یک شب گفتند ماهواره گفته است امشب به دانشگاه امام صادق علیهالسلام حمله میشود. چه شبی بود!
گفتند ۲۹ خرداد آقا خطبه جمعه را میخواند. نماز جمعه در مسجد دانشگاه تهران برگزار میشد. گفتیم اگه اون طرفیها بیان زیر سقف حضور داشته باشند، خیلی بد میشود.
بسیج اعلام کرد حرکت اتوبوسها برای نماز جمعه ساعت ۷ صبح!
۷ صبح کنار مقبره بودیم. همه چهرهها خوابآلود بود. یکی نان بربری خریده بود و توزیع میکرد. شکم خالی که نمیشد خطبهها را گوش کرد!
خدا میداند تو دلمون چقدر به موسوی فحش دادیم که مجبورمون کرده ۷ صبح بریم نماز جمعه!
وقتی رسیدیم دانشگاه تهران، درهای قسمت مسقف بسته بود. همزمان با ما گروه دیگری هم رسیدند. وقتی صحبت کردیم، متوجه شدیم آنها هم دانشجو هستند. یواش یواش مردم عادی هم میرسیدند. در باز شد. بازرسیها شدیدتر از همیشه بود.
بغلدستی من در صف نماز، طلبه جوانی بود از قم که پسر هشتسالهاش را آورده بود. پسرک رنگ به چهره نداشت. باقیمانده نانم را دادم بخورد.
جمعی کفنپوش از بهاباد یزد آمده بودند. گفتم همشهریهای سید رضی (الآن دکتر حجتالاسلام هستند.) هم مثل خودش باغیرت و انقلابی هستند. لهجههای پراکنده شهرهای دیگر هم شنیده میشد.
با دیدن این چهرهها دلمان قرص شد که انقلابیها از جاهای دور و نزدیک خودشان را رساندهاند.
حاج محمدرضا طاهری قبل از خطبهها مداحی کرد. در شعرش هم اسم «محمود» را آورد و شادی جمعیت به اوج رسید. دیگر خیالمان راحت شده بود.
خاطرات پل مدیریت
منبرنما
تا چند سال پیامکی بود. تقریباً ده بیستنفری بودیم که موقع سخنرانیها
گوشبهزنگ بودیم حاجی یک خوراک معنوی لذیذ برامون جور کنه.
حتی بچهها از شهرستانهای دور و نزدیک مطالب منبرنمایی میفرستادند.
با اختلاف بیشترین خوراک را فراهم میکرد و کمترین!
منبرنما، ویژه کسانی است که با دقت گوش میدهند و از بریده سخنرانیها لذت میبرند.
برای عضویت در منبرنما در بله به (https://ble.im/HDarvishi) پیام دهید.
خاطرات پل مدیریت
ایام ثبتنام است. یادی کنیم از والعصر ۱۳۹۱، مقدس!
:skull_and_crossbones:
بچههای یکی از اتاقها برای اینکه صبح، بیشتر بخوابند
و مسئولان نتوانند آنها را بیدار کنند،
دست به عمل شجاعانهای زدند.
بله! اونا در اتاق خودشان گاز اشکآور زدند!
و به خواب خودشون ادامه دادند.
:recycle:
یه بار تو والعصر در راستای سبک زندگی صحیح و پرهیز از مصرفگرایی، لیوان پلاستیکی یکبار مصرف ندادند. یادت بخیر سید رئوف! فقط تو دشمن مدرنیته بودی!
:smiling_imp:
یه سال تو والعصر در راستای طب سنتی، ناهار نمیدادند.
اصلاً نگران نباشید.
عوضش بچهها میرفتند بیرون غذاهای سنگین میخوردند و چندبرابر جبران میکردند!
خاطرات پل مدیریت
یک هفته تعطیلی بیسابقه امتحانات
۱۳۸۴.
از شهرستان برگشته بودم تهران برای که خبر دادند به خاطر یک هفته امتحانات را عقب انداختند تا بچهها بروند شهرستانشان تبلیغ! از بعید بود ولی دانشگاه انقلابی باید یک فرقی با دیگر دانشگاهها داشته باشد!
فرمانده آن سال، در مصاحبه با رسانهها، رسماً از حمایت کرده بود. آن وقتی که آمدن احمدینژاد قطعی نبود. البته نظر ائتلاف فراگیر اصولگرایان (جناح راست) روی بود. هرچند در ابتدا پیروزی او دور از ذهن بود، اخلاص و فعالیتهای مجاهدانه مردمی جواب داد و رئیسجمهوری از جنس مردم سر کار آمد.
سوم تیر ۱۳۸۴، قطار انقلاب اسلامی را که منحرف شده بود، در خط اصلی خود قرار داد.
در گرامیداشت این ایام الهی کم نگذاریم؛ فذکرهم بایام الله.
خاطرات پل مدیریت
انبار تابستانی
آخر سال تحصیلی شده و یواش یواش وقت تحویل دادن وسایل اتاق به انبار رسیده.
قدیما این وقت سال بچهها تو خیابون علامه پلاس بودند تا کارتن پیدا کنند برای کتابهاشون. بعضی سالها بوفه هم هر کارتن را مثلاً ۵۰ تومان میفروخت و از هیچ، کاسبی راه میانداخت!
تحویل دادن وسایل، مصیبتی بود؛ مااعظمها. مثلاً انبار بلوک امسال تحویل بدی که نزدیکتره یا انبار بلوک سال بعد؟
چه کسی تحویل بده؟ گاهی بلیت شهرستانت دیر میشد و باید میسپردی به یکی بدبختتر از خودت! (بخوانید فداکارتر)
مصیبت بزرگتر آنجا بود که قبل از اینکه امتحان درس آخر را بدی، جزوه اون درس را هم بستهبندی کرده بودی و تحویل داده بودی تا بعد از امتحان، مستقیم بری شهرستان!
فکرش رو بکن؛ از بهمن تا خرداد، پنج ماه جزوه نوشتی برای این امتحان آخری ولی با یک غفلت ساده همه چیز از دست میرفت. البته ادخال سرور میکردی در قلوب مؤمنان با این کارت!
حواستون باشه شما از این اشتباهها نکنید!
خاطرات پل مدیریت
وقتی آیتالله مصطفوی رفت، فکر کردم که چقدر از برکت وجود ایشان استفاده کردم؟ علمای اسلام که در دسترس ما بودند.