شعر طنز دکتر محمدتقی محبی درباره گزینش دانشگاه امام صادق علیهالسلام
- ۰ نظر
- ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۶:۴۰
به سلامصلوات اول منبر بیشتر توجه کنید!
بعد از مصاحبه سهنفره، رفتم یه اتاق دیگه برای مصاحبه یهنفره.
تا رسیدم، طرف سلام کرد و گفت: بسم الله الرحمن الرحیم . . .
همینجوری یه نفس چند جمله عربی ادامه داد. فکر کردم از اون سلام و صلواتهای اهل منبره که اول سخنرانیاشون میگن.
با لبخند داشتم نگاهش میکردم تا صحبتهاشو شروع کنه.
حدود یک پاراگراف مقدمه عربیشو گفت و بعدش گفت: خب! این چه دعایی بود من خوندم؟ ادامهشو بخون!
من 
و عکسهای خاطرهانگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت
یکی از رفقا نقل میکرد میگفت روز که نوبتم شد برم توی اتاق و زیر رگبار سؤالات تخلیه اطلاعات بشم، چند دقیقه تا اذان ظهر بیشتر نمونده بود.
با هر جونکندنی بود، اون چند دقیقه گذشت که صدای اذان بلند شد. یه لبخند ملیح به اون سه بزرگوار تقدیم کردم و خیلی آروم شروع کردم به بالازدن آستینا!
بنده خدا هول شد گفت چند تا سؤال دیگه بپرسیم تمومه. با همون لبخند ملیح گفتم:
شرمنده! نماز اول وقت...
هر چی زور زدن که من یه چند دقیقه دیگه بمونم، کوتاه نیومدم. نماز بود؛ شوخی که نبود!
لازم به توضیحه این رفیقمون رو صبحا باید با بیل بیدار کنیم واسه نماز!
و عکسهای خاطرهانگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت
از یه خاطرهای که یادمه این بود که سطح رو اونقدر بالا بردن که ازم فرق جهاد اسلامی و حماس رو پرسیدن!
و عکسهای خاطرهانگیز خود را برای ما بفرستید: https://ble.im/abdolah
خاطرات پل مدیریت
بود و سؤالاتش!
یکی از سؤالات این بود که یک کلمه میگفتند و باید میگفتی یاد چی افتادی.
گفت: زینالدین!
با خوشحالی گفتم: زیدان!
هر سه نفرشون خندیدند. یکیشون گفت منظورشون شهید زینالدین بود!
یک دفعه گفت: «کیک زرد»
گفتم: تخم مرغ!
نفهمیدم چرا خندیدند. رفتند سراغ سؤال بعدی. بعداً متوجه شدم با شنیدن کیک زرد باید یاد «نطنز» و فرآیند چرخه سوخت میافتادم! اون موقع تازه بحثهای هستهای داشت عمومی میشد.
و عکسهای خاطرهانگیز خود را برای ما بفرستید:
خاطرات پل مدیریت